مَنْ أَجَابَ الْمُؤَذِّنَ وَ أَجَابَ الْعُلَمَاءَ کَانَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تَحْتَ لِوَائِی وَ یَکُونُ فِی الْجَنَّةِ فِی جِوَارِی وَ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ ثَوَابُ سِتِّینَ شَهِیدا
حضرت علی علیه السلام فرمودند:
هر که اجابت کند مؤذن را و اجابت کند عالمان را باشد روز قیامت در سایه علم من و باشد در بهشت همسایه من ؛ و برای اوست ثواب شصت شهید
منبع: جامع الأخبار(للشعیری) ؛ ؛ صفحه 68
داستان:
مرحوم مقدس اردبیلی شبی رسول خدا را در خواب دید درحالیکه حضـرت مـوسی کـلیم الـله در خـدمـت آن بزرگوار بود
حضرت موسی سوال کرد این مرد کیست؟ حضرت فرمود از خودش بپرس، حضرت موسی از مقدس سوال کرد تو کیستی؟
مقدس گفت من احمد پسر محمد از اهل اردبیل و ساکن نجف هستم .در فلان محله وفلان کوچه مسکن من است
حضرت موسی فرمود من فقط اسم تورا خواستم این همه تفصیل برای چه؟
مقدس جواب داد خدای متعال از تو سوال کرد این چیست در دست تو " وَ مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَمُوسىَ" تو چرا آن همه تفصیل داده و گفتی " هِىَ عَصَاىَ أَتَوَکَّؤُاْ عَلَیهْا وَ أَهُشُّ بهِا عَلىَ غَنَمِى وَ لىَِ فِیهَا مَارِبُ أُخْرَى" " این عصای من است که به او تکیه می کنم وبرای گوسفندانم با آن علوفه جمع می کنم ونیازهای دیگری به آن دارم "
حضرت موسی به پیغمبر اسلام عرض کرد:واقعا همانگونه است که شما فرمودی که " علمای امت من از انبیاء بنی اسرائیل برترند ".
نماز جماعت، مقدمه وحدت و نزدیکی دلها و تقویتکننده روح برادری است و زمینهساز تعاون اجتماعی بین همه مسلمانهاست. نماز جماعت نشاندهنده قدرت مسلمانها است. تفرقهها را میزداید. بیم در دل دشمنان میافکند و منافقها را مأیوس میکند و نمایش حضور و پیوند امام و امت است. نماز جماعت عامل نظم و انضباط و وقتشناسی است. روحیه فردگرایی، انزوا و گوشهگیری را از بین میبرد و نوعی مبارزه با غرور و خودخواهی را در بردارد. بنابراین، در اینجا به اهمیت نماز جماعت و آثار گوناگون آن با توجه به روایتهای معصومان علیهم السلام اشاره میشود. امیر مؤمنان، علی علیه السلام میفرماید: «مَن سَمِعَ النّداءَ فَلَمْ یَجِبْه منْ غیرِ عِلّهِ فلا صَلاةَ لَه؛ نماز کسی که صدای اذان را بشنود و بیدلیل، در نماز جماعت مسلمانان شرکت نکند، ارزشی ندارد».1 همچنین از ایشان نقل شده است که فرمود: «هنگامی که بندهای نمازش را به جماعت بخواند، خداوند از او حیا میکند و هنگامی که از او طلب حاجت کرد منصرف نشود مگر حاجتش را بر آورد.»2 و نیز میفرماید: «با مردم همانند ناتوانترین آنان نماز بگزارید؛ با طول دادن آن، موجبات زحمت آنان را فراهم نکنید و سبب فتنه و فساد نباشید.»3 همچنین حضرت رضا علیه السلام میفرماید: «نماز جماعت قرار داده شده است تا اخلاص، یگانگی، اسلام و عبادت برای خداوند، آشکار، باز و ظاهر باشد».4
«وقتی امام موسی صدر در سال 1338 شمسی وارد کشور لبنان شد، به شهر صور رفت و نخستین فعالیت خود را با اقامه نماز جماعت در مسجد جامع آن شهر آغاز کرد. او از این راه در مدت کوتاهی به موفقیتهای بزرگی دست یافت. با تشکیل مجلس اعلای شیعیان لبنان حتی هنگامیکه ریاست آن را به عهده داشت، همچنان به امامت جمعه و جماعت اهتمام بیشتری از خود نشان داد. وی با خطبههای روشنگرانه خود در نماز جمعههای صور، صیدا و بعلبک، مردم لبنان را به بیداری، قیام و اقدام دعوت کرد و اندیشههای ناب خود را از راه این سنگر نفوذناپذیر به مردم ستمدیده آن مرز و بوم انتقال داد. هنگامی که به کشورهای دیگر اسلامی از جمله کشورهای افریقایی نیز سفر میکرد، برای ارتباط نزدیک و دیدار با مردم، در مراسم نماز جمعههای آنان شرکت میجست و با ایراد سخنرانی با آنان به درددل مینشست. به دعوت جمال عبدالناصر، رئیس جمهوری فقید مصر به مدت 48 ساعت به آن کشور سفر کرد. او در نماز جمعه پایتخت مصر حاضر شد. در این حال، امامت نماز جمعه مسجد الازهر به عهده وی گذاشته شد. امام موسی صدر در آن روز با ایراد خطبههای آتشین، همه نمازگزاران را در حیرت و اندیشه فرو برد. در آن حال با استقبال و اصرار مردم و به پیشنهاد جمال عبدالناصر این سفر کوتاهمدت به یک سفر ده روزه تبدیل گردید. در این مدت، او از فرصت استفاده کرد و نقش بزرگی را در بیداری مردم مصر نسبت به مسئلههای منطقه و جهان ایفا کرد. امام موسی صدر، این شخصیت بزرگ اسلامی از اولین شخصیتهایی است که به نماز جمعههای بیروح و کم خاصیت کشورهای اسلامی جنبه عبادی ـ سیاسی داد و آن را به معنای واقعی اقامه کرد».1
«روز جمعه بیست شهریور 1360 روز دیگری در شهر تبریز بود. آیتالله مدنی نیز در آن روز، حال و هوای دیگری در ایراد خطبهها داشت. مردم مسلمانِ مشتاقِ ملاقاتِ حق، از سراسر شهر به سوی مصلای نماز جمعه سرازیر شده بودند تا به نغمههای با سوز و گداز این مرد بزرگ گوش جان بسپارند. آن روز هیچکس نمیدانست سیدی که هم اکنون در جلو دیدهها چون موجی ناآرام میخروشد لحظههایی بعد به اقیانوس جاوید آخرت میپیوندد و برای همیشه در دل دریای سعادت آرام میگیرد. هر لحظه که میگذشت رخسار این مسافر بهشتی افروختهتر میشد و نور شهادت بر پیشانیاش بیشتر میدرخشید و سکوت حاکم بر زمان، آرامشی قبل از توفان را برای مردم و آرامشی را برای آن فریادگر رقم میزد. مدتی همچنان میگفت و مینالید. فریادش اوج میگرفت و دوباره بر فرق دشمن انقلاب فرود میآمد. از تقوا میگفت و به پارسایی میخواند. از کربلا میگفت و به عاشورا میخواند... . خود را برای ثبت حادثهای بزرگ و ناگوار آماده میکرد. آیتالله مدنی نماز جمعه را به پایان برد و به عادت همیشگی در میان نماز جمعه و عصر به عبادت مشغول شد. در این هنگام از صف سوم نماز، منافقی از نسل خوارج بلند شده و به سوی ایشان هجوم برد. پس از لحظهای کوتاه، آیتالله مدنی را که چون کبوتر آزاد در عالم ملکوت اوج گرفته بود، در چنگال کرکسی خونآشام قرار داد و سپس صدای انفجاری مهیب محراب عبادت را غرق در خون کرد... . امام جمعه بر سجاده خونین غلتید و محاسن سفیدش با خون سرخ خضاب شد و مرغ روحش که سالها در سر، هوای پرواز داشت، قفس تن را شکست و به ملکوت اعلی پر گشود و بدینگونه دعایش بر کرسی اجابت نشست...».1
«ما از اردوگاه دوازده به اردوگاه هیجده تبعید شده بودیم که چند تا از بچههای اردوگاه یازدهم هم آنجا بودند. به طور معمول، تبعیدیها از کسانی بودند که عراقیها ادعا میکردند در کارهای اردوگاه خودشان اخلال ایجاد میکنند. در اردوگاه هیجده، سه بند وجود داشت. در بند اول ما بودیم؛ بند دوم، بیشتر بچهها سرباز بودند و در بند سوم هم بچههای اردوگاه یازده یعنی اسیرهای عملیات کربلای چهار اقامت داشتند که تعداد آنها پنج نفر بود. آنها مثل ما مفقود محسوب میشدند. وقتی صلیب سرخ آمد و به همه شماره داد، جوّ اردوگاه عوض شد. چون بیشتر به دلیل مخالفتهای سیاسی یا مسئلههای نماز جماعت و دعا تبعید شده بودند، همه با هم در اینگونه مسئلهها متحد شدیم. به عنوان مثال، نماز جماعت را دیگر آشکارا میخواندیم. جلوی چشم عراقیها وضو میگرفتیم. اذان میگفتیم و به نماز میایستادیم. آنها هم نمیتوانستند چیزی به ما بگویند، فقط به تماشا میایستادند یا از زور خشم همان اطراف قدم میزدند. آخرین جمعهای را که آنجا بودیم، خوب یادم هست. قرار شد نماز جمعه بخوانیم. برنامهریزیها به علی آقای باطنی واگذار شد که قبل از اسارت، قریبالاجتهاد بود. روز قبل آن همه چیز هماهنگ شد. مشخص شد که هر کس باید چه کارهایی انجام بدهد. کجا نماز بخوانیم. مراسم چه مدت طول بکشد و چیزهایی از این قبیل را با هم هماهنگ کردیم. همه بچههای اردوگاه در حیاط جمع شدند. حدود ششصد نفری میشدیم. پتو را کف حیاط اردوگاه پهن کردیم. مأمورهای عراقی هم از پشت سیمخاردار همه چیز را میدیدند، اما کاری نمیتوانستند انجام دهند؛ چون دستور داشتند هیچگونه اثر شکنجهای روی بدن ما نگذارند. علی آقای باطنی نیم ساعتی برای ما صحبت کردند. هر خطبه حدود یک ربع طول کشید. بعد هم به نماز ایستادیم، درحالیکه نگهبانهای عراقی از پشت سیمخاردارها، ما را نگاه میکردند و خون خونشان را میخورد. آن نماز، پرشکوهترین نمازی بود که من در همه دوران اسارتم خواندم».1
سید قطب، مفسر معروف میگوید: «ما شش نفر مسلمان بودیم که با یک کشتی مصری، اقیانوس را به سوی نیویورک میپیمودیم. مسافرهای کشتی 120 مرد و زن بودند. در میان مسافرها جز ما کسی مسلمان نبود. روز جمعه به این فکر افتادیم که نماز جمعه را در قلب اقیانوس و روی کشتی انجام دهیم. ما علاوه بر اقامه فریضه مذهبی مایل بودیم یک حماسه اسلامی در مقابل یک مبشر مسیحی که در داخل کشتی نیز دست از برنامههای تبلیغاتی خود بر نمیداشت، بیافرینیم. به خصوص که او حتی مایل بود ما را هم به مسیحیت تبلیغ کند. من (سید قطب) به خواندن خطبه نماز جمعه پرداختم و جالب اینکه مسافرهای غیرمسلمان اطراف ما حلقه زده بودند و با دقت، مراقب انجام این فریضه اسلامی بودند. پس از پایان نماز، گروه بسیاری از آنها نزد ما آمدند و این موقعیت را به ما تبریک گفتند. در میان این گروه، خانمی بود که بعدها فهمیدیم یک زن مسیحی یوگسلاوی است و از جهنم تیتو و کمونیسم آن فرار کرده است. وی بسیار تحت تأثیر نماز ما قرار گرفت؛ به اندازهای که اشک از چشمانش سرازیر بود و قادر به کنترل خویشتن نبود، به زبان انگلیسی ساده، آمیخته با تأثیر شدید و خضوع و خشوع خاصی سخن میگفت. از جمله سخنانش این بود: بگویید ببینم روحانی شما به چه لغتی با شما سخن میگفت؟ ما به او گفتیم که این برنامه اسلامی یعنی نماز را هر مسلمانی میتواند انجام دهد. سرانجام به او گفتیم که با لغت عربی صحبت میکردیم. او گفت: اگرچه من یک کلمه از مطالب شما را نفهمیدم، اما به وضوح فهمیدم که در لابهلای خطبه شما جملههایی وجود داشت که از بقیه ممتاز و دارای آهنگ بسیار مؤثر و عمیقی بودند؛ آنچنان که لرزه بر اندام من میانداخت. فکر میکنم امام شما به هنگامی که این جملهها را ادا میکرد، پر از روحالقدس شده بود. ما کمی که فکر کردیم، متوجه شدیم این جملهها همان آیههایی از قرآن بودند که من در میان خطبه و در نماز آنها را میخواندم. این موضوع ما را تکان داد و متوجه آن نکته ساخت که آهنگ مخصوص قرآن چنان مؤثر است که حتی بانویی را که یک کلمه مفهوم آن را نمیفهمید تحت تأثیر شدید خود قرار داده است».1
«از صحنههای به یادماندنی در تاریخ حوزه، یکی هم برپایی نماز جمعه توسط آیتالله سید محمدتقی خوانساری است. پس از آنکه این عبادت عزتبخش و وحدتآفرین سالهای سال به دست فراموشی سپرده شده بود، در سال 1320هجری شمسی به امامت آیتالله خوانساری و در مدرسه فیضیه برگزار شد. حضور گسترده مردم به ویژه تنی چند از پیشنمازهای معتبر شهر قم و سرشناسهای حوزه علمیه هفته به هفته به هیبت و شکوه آن میافزود تا آنجا که مدرسه فیضیه توانایی پذیرایی از سیل خروشان مردم را نداشت. موجهای سیلآسایی که هر جمعه از جریان نمازگزاران فضیلتجو به سوی فیضیه جاری میشد، بسیار بیشتر از آن بود که در محدوده فیضیه بگنجد. به همین سبب، مکان نماز جمعه از فیضیه به مسجد امام حسن عسکری علیه السلام انتقال یافت. این تغییر مکان نه تنها از شمار نمازگزاران و کمالجویان نکاست، بلکه رونق و نشاط نورافزای نماز را صدچندان ساخت و همچنان به جمعیت نمازگزاران افزود. حتی تعداد قابل توجهی از علاقهمندها را از شهرهای مجاور تهران و اراک مجذوب خود کرد و مردم بدون توجه به محدودیت وسیلههای نقلیه آن روز، به هر زحمتی که بود، خود را به این نماز جمعه میرساندند».1
«در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، مسلمانها، کمی در تهیدستی و فقر بودند. گرسنگی و کمی مواد غذایی بر مردم فشار وارد کرده بود و از طرفی، بعضی وقتها کاروانهای غذا با سروصدای بلند و طبل به مدینه میآمدند. روز جمعهای بود و مسلمانها برای نماز جمعه، پشت سر رسول اکرم صلی الله علیه و آله جمع بودند و پیامبر مشغول ایراد خطبههای نماز جمعه شدند. ناگهان خبر آمد که یک قافله تجاری به مدینه آمده است و سروصدای بلندی از بیرون شنیده میشد. مسلمانها برای تهیه طعام از مسجد بیرون آمدند و تنها چند نفر با پیامبر ماندند. مسلمانها فکر میکردند که اگر دیر بجنبند، دیگران طعام را تمام میکنند و برای آنها چیزی باقی نمیماند. به همین دلیل، نماز را ترک کردند و به سوی کاروان تجاری رفتند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: سوگند به خدایی که جانم در دست اوست؛ اگر شما چند نفر هم از مسجد بیرون میرفتید و کسی در مسجد نمیماند، آتش و عذاب الهی سراسر اینجا را فرا میگرفت و همه شما را از بین میبرد».1
زهرا اشراقی، نوه حضرت امام خمینی رحمه الله نقل میکند: «آن زمان که در مراسم نماز جمعه بمبگذاری کرده بودند، من هم در مراسم نماز شرکت کرده بودم. مادرم و بقیه فامیل در خانه آقا بودند. چون خبری از من نشده بود، همه نگران شده بودند. وقتی وارد خانه شدم، دیدم مادرم معترضانه گفت: تو چرا رفتی؟ تو که باردار بودی، چرا رفتی؟ به دلیل بچهات هم که شده بود، نباید میرفتی. از قبل شایع شده بود که آن مراسم نماز را بمباران میکنند یا در آن بمبگذاری میکنند. نگران شدن مادرم هم از این بابت بود؛ ولی آقا که سر میز نهار نشسته بودند، با خندهای به من گفتند: سالمی؟ من تشکر کردم. ایشان آهسته در گوشم گفتند: خیلی کار خوبی کردی که رفتی. خیلی از تو خوشم آمد که به چنین نمازی رفتی».1