موضوعات مطالب
آرشيو مطالب
صفحه ها
آمار و امكانات
درباره وبلاگ

هرچند تاكنون درباره نماز ، پایگاه ها و صفحات مجازی ارزشمندي نشر يافته است، ولي در رسانه سعی داشته ایم با نگاه نو ، تدوين و دسته بندي مناسب جوانان و نوجوانان را به این مسیر رهنمون باشیم. اين مجموعه شامل بخش ها و موضوعات مختلفي شامل : جايگاه والاي نماز در ميان عبادت ها ،آثار و برکات نماز بر روي فرد و جامعه و نقش نماز در زندگي و روش هاي آن معلوم مي گردد. و دراین راستا راهكارهاي جذب كودك و نوجوان به نماز مانند: تشويق و تحسين، كردار نه گفتار، اخلاق خوش و اُنس با كودك و نوجوان، ميانه روي و... با بیان حکایات ، احادیث ، الگوها و... آورده شده است. باشد که این مجموعه ما و فرزندانمان را در مسیر برپا كنندگان نماز یاری گر باشد.
سایر امکانات
پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله : اگر بنده ارزش ماه رمضان را بداند، آرزو مى كند كه سراسر سال، رمضان باشد
اسرار نماز
جلسه سران یهود بود. دانشمندان آنها نیز حضور داشتند. همه گرد هم آمده بودند تا راهکار جدیدی برای رویارویی با آیین محمّد صلی الله علیه و آله بیابند و آن را برای آینده به کار بندند. آنان می خواستند حقانیت دین اسلام را زیر سؤال ببرند و از گسترش آن جلوگیری کنند و آیین یهود را از خطر نابودی نجات دهند.
جلسه با حضور داناترین فرد یهود رسمیت یافت و پیشنهادهایی داده شد. بهترین پیشنهاد این بود که با پرسش هایی از پیش آماده شده، در جلسه ای با حضور همه مردم، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله مورد پرسش قرار گیرد.
در این صورت محمد صلی الله علیه و آله از پاسخ به پرسش های پیچیده ناتوان خواهد ماند و ضعف او بر همگان آشکار می شود. دیگر کسی حرف او را نخواهد پذیرفت و ایمان نمی آورد. مسلمانان نیز در ایمانشان سست گشته و از او جدا می شوند. از آن پس، حقانیت آیین یهود، بیشتر نمایان می شود.
در آن جلسه، همه پرسش ها طرح گردید و بررسی شد و بهترین پرسش ها انتخاب گشت.
روز بعد جمعی از دانشمندان یهود به قصد طرح پرسش از پیامبر به راه افتادند. آنان پیامبر را در مسجد یافتند و منظور خود را بیان کردند. پیامبر اسلام، پذیرفت که به پرسش های آنان پاسخ بگوید.
در میان شگفتی همگان، پیامبر به تک تک پرسش ها پاسخ گفت، ولی آنها امیدشان به آخرین پرسش هنوز باقی مانده بود. بزرگ یهود گفت: «ای محمد! چرا خداوند نماز را در پنج نوبت از شبانه روز بر شما واجب کرد؟»
آنان به خیال خود، می توانستند بر پیامبر ایراد بگیرند و بگویند، در عدد پنج چه سرّی نهفته است؟ چرا نماز در یک نوبت خوانده نشود؟ در دو نوبت و سه نوبت و چهار نوبت و یا بیشتر نباشد؟ تأکید بر عدد پنج چرا؟
پس از طرح این پرسش، رسول خدا فرمود: «در هنگام ظهر، هر آنچه در زیر عرش الهی قرار دارد، خداوند را تسبیح می کنند و به ستایش او مشغولند. به همین خاطر، خداوند، در این وقت مخصوص (ظهر) نماز را بر من و امت من واجب کرد و فرمود: «نماز را از زوال آفتاب تا تاریکی شب به پا دار». (بنی اسرائیل: 78)
و اما وقت نماز عصر، آن ساعتی است که حضرت آدم از میوه درختی که از آن نهی شده بود خورد و خداوند او را از بهشت بیرون کرد. خداوند، فرزندان آدم را به نماز عصر فرمان داد و بر امّت من نیز آن را واجب ساخت و این نماز از محبوب ترین نمازها در پیشگاه حضرت حق است.
و اما نماز مغرب، در چنین ساعتی، خداوند توبه حضرت آدم را پس از گذشت سالیان دراز پذیرفت و آدم سه رکعت نماز به جا آورد. همچنین خداوند نماز مغرب را بر امت واجب کرد؛ چون مغرب، ساعتی است که خداوند دعاها را در آن اجابت می کند. قرآن می فرماید: «منزّه شمارید خداوند را آن هنگام که شب می کنید». (روم: 17)
درباره نماز عشا نیز باید گفت، چون در قبر و در روز قیامت، تاریکی های وحشتناکی است که با نور نماز عشا روشن می شود و خداوند فرموده هیچ قدمی نیست که به سوی نماز عشا برداشته شود، مگر آنکه خداوند بدن او را از آتش جهنم دور می سازد.
و اما نماز صبح: هنگام طلوع آفتاب، آفتاب پرستان به عبادت آن می پرداختند، خداوند دستور داد، پیش از سجده کافران، مؤمنان به عبادت بایستند و نماز صبح بخوانند.
قرآن می فرماید: «منزه شمارید خداوند را... آن لحظه که صبح می کنید». (روم: 17)
این، بخشی از اسرار اوقات پنج گانه نماز است که پیامبر برای سران یهود بازگو کرد. این مطالب برای سران یهود نیز تازگی داشت و دلیلی بر انکار این مطالب نداشتند. چاره ای جز سکوت نبود. این بار نیز با سرافکندگی از جا برخاستند و مسجد را ترک گفتند.1


برچسب :
نوشته شده در شنبه 1393/10/27 توسط rasoul1517 | لينك ثابت | (0) نظر
باطن نماز

باطن نماز

 

ابوبصیر از شاگردان معروف امام باقر و امام صادق  (علیهم االسلام) است نقل می کند: «وقتی بنده مؤمن از دنیا رفت، شش صورت نورانی به همراه او وارد برزخ و قبر می شوند، این شش صورت او را از آسیبها از شش جهت محافظت می کنند، آن کس که طرف راست این بنده مؤمن قرار گرفته در معرفی خود می گوید: «من نمازم».

باطن نماز ،یعنی همین صورت نورانی که در قبر طرف راست عبد مومن قرار می گیرد و می توان او را در برزخ دید و با او سخن گفت و از او شفاعت طلبید، نماز نمونه است، همه عبادت بر همین منوال است». (کتاب حکمت عبادات، ص 110)

پس نماز و دیگر عبادات همه نورند، اما اینکه چگونه باید از این نور و روشنایی بهره گرفت و در تمامی مراحل زندگی آن را بکار بست نیاز به تفکر و تدبر دارد.

منبع: کتاب نماز شهیدان و شهیدان نماز، سیدمصطفی علوی؛ رضا حاجی آبادی، تهران، انتشارات سفیر اردهال.


برچسب :
نوشته شده در شنبه 1393/10/27 توسط rasoul1517 | لينك ثابت | (0) نظر
گریه در نماز

هر بار که برای نماز آماده می شد، حال و هوایی عارفانه و سوزی عاشقانه به او دست می داد. آن گاه با چشمی گریان به پیشواز نماز شب می رفت. او را به نام میرزا جوادآقا ملکی می شناختند. دیگر عادت هر شبه اش شده بود. حتی ساعتی را که در رختخواب سپری می کرد با گریه همراه بود. وقتی برای وضو به حیاط می آمد و آسمان پرستاره شب را در برابر کوچکی خود می دید، اشک می ریخت و این آیه را تلاوت می کرد: راستی که در آفرینش آسمان ها و زمین و رفت و آمد شب و روز و... برای آنها که خردمندند نشانه های بسیاری است. (بقره: 164) این آیات، چنان بر او تأثیرگذار بود که از خود بی خود می شد. سر بر دیوار می گذاشت و های های گریه می کرد. آن گاه که برای وضو به کنار حوض می رفت و در آنجا می نشست، باز ساعتی را اشک می ریخت و پس از گرفتن وضو، وقتی به محل نماز می رسید، مشغول راز و نیاز با خدا می شد و ناله و گریه سر می داد. او در حال نماز، بسیار اشک می ریخت، تا آنجا که بعضی ایشان را جزو بسیار گریه کنندگان (بکّایین) در دوران خویش به شمار آورده اند.1
حکم گریه در نماز نمی دانست چرا این حالت به او دست می دهد. هرگاه به نماز می ایستاد اشک از چشمانش جاری می شد و تمام محاسنش را خیس می کرد. گویا هنگام نماز، حزنی عجیب درونش را پر می کرد و بغض گلویش را می گرفت و چشمانش را پر از اشک می ساخت. بارها با خود اندیشیده بود که آیا ممکن است گریستن، نماز را باطل کند. دست خودش نبود؛ یعنی نمی توانست گریه خود را کنترل کند. با خود گفت: «باید این پرسش را با یکی از مراجع در میان بگذارم». تصمیم خود را گرفت. فردای آن روز خود را به مرجع تقلید مورد نظرش رساند و پرسش خود را با او در میان گذاشت و گفت: «اگر کسی در نماز گریه کند و اشک بریزد، آیا نمازش باطل می شود؟» مجتهد در پاسخ به او گفت: «باید دید انگیزه اشک نمازگزار چیست؟ اگر از شوق خدا و ترس از نافرمانی خدا و پشیمانی از گناه گریه کند، نه تنها نماز را باطل نمی کند، بلکه این گریه، مایه کمال نماز نیز هست، ولی اگر برای دردش و یا برای مصیبت نزدیکان یا دیگر گرفتاری های دنیا باشد، هیچ ارزشی ندارد و نمازش باطل می شود».2



برچسب :
نوشته شده در جمعه 1393/10/26 توسط rasoul1517 | لينك ثابت | (0) نظر
گریه در نماز

هر بار که برای نماز آماده می شد، حال و هوایی عارفانه و سوزی عاشقانه به او دست می داد. آن گاه با چشمی گریان به پیشواز نماز شب می رفت. او را به نام میرزا جوادآقا ملکی می شناختند. دیگر عادت هر شبه اش شده بود. حتی ساعتی را که در رختخواب سپری می کرد با گریه همراه بود. وقتی برای وضو به حیاط می آمد و آسمان پرستاره شب را در برابر کوچکی خود می دید، اشک می ریخت و این آیه را تلاوت می کرد: راستی که در آفرینش آسمان ها و زمین و رفت و آمد شب و روز و... برای آنها که خردمندند نشانه های بسیاری است. (بقره: 164) این آیات، چنان بر او تأثیرگذار بود که از خود بی خود می شد. سر بر دیوار می گذاشت و های های گریه می کرد. آن گاه که برای وضو به کنار حوض می رفت و در آنجا می نشست، باز ساعتی را اشک می ریخت و پس از گرفتن وضو، وقتی به محل نماز می رسید، مشغول راز و نیاز با خدا می شد و ناله و گریه سر می داد. او در حال نماز، بسیار اشک می ریخت، تا آنجا که بعضی ایشان را جزو بسیار گریه کنندگان (بکّایین) در دوران خویش به شمار آورده اند.1
حکم گریه در نماز نمی دانست چرا این حالت به او دست می دهد. هرگاه به نماز می ایستاد اشک از چشمانش جاری می شد و تمام محاسنش را خیس می کرد. گویا هنگام نماز، حزنی عجیب درونش را پر می کرد و بغض گلویش را می گرفت و چشمانش را پر از اشک می ساخت. بارها با خود اندیشیده بود که آیا ممکن است گریستن، نماز را باطل کند. دست خودش نبود؛ یعنی نمی توانست گریه خود را کنترل کند. با خود گفت: «باید این پرسش را با یکی از مراجع در میان بگذارم». تصمیم خود را گرفت. فردای آن روز خود را به مرجع تقلید مورد نظرش رساند و پرسش خود را با او در میان گذاشت و گفت: «اگر کسی در نماز گریه کند و اشک بریزد، آیا نمازش باطل می شود؟» مجتهد در پاسخ به او گفت: «باید دید انگیزه اشک نمازگزار چیست؟ اگر از شوق خدا و ترس از نافرمانی خدا و پشیمانی از گناه گریه کند، نه تنها نماز را باطل نمی کند، بلکه این گریه، مایه کمال نماز نیز هست، ولی اگر برای دردش و یا برای مصیبت نزدیکان یا دیگر گرفتاری های دنیا باشد، هیچ ارزشی ندارد و نمازش باطل می شود».2



برچسب :
نوشته شده در جمعه 1393/10/26 توسط rasoul1517 | لينك ثابت | (0) نظر
حضور قلب

همه در این اندیشه بودند که این کار بزرگ را چگونه باید انجام داد. هر لحظه ممکن بود تیر در پای امام، باعث جراحت بیشتری شود و خون ریزی، خطری برای امام ایجاد کند. حالا همه نزدیکان امام بر آن بودند تا تیری را که در جنگ صفین به پای امام اصابت کرده بود و به دلیل شدت درد، کسی تا به حال نتوانسته بود آن را خارج کند، از پای ایشان بیرون بیاورند. همه می دانستند که در حالت عادی، امکان چنین کاری وجود ندارد؛ زیرا برای خارج کردن این تیر امام باید درد بسیاری را تحمل می کرد. یکی از یاران امام که از این وضعیت بسیار پریشان بود، نزد امام حسن علیه السلام رفت تا با یکدیگر چاره ای بیندیشند. امام حسن علیه السلام به خوبی می دانست که پدرش تنها، هنگام نماز است که گویی از این دنیا خارج می شود. بنابراین، شاید تنها چاره این بود که در هنگام نماز که مولا علی علیه السلام غرق در راز و نیاز با پروردگار است، تیر را از پای او خارج کنند. همه منتظر ماندند تا هنگام نماز فرا رسد. پس از آنکه امام، در محراب به نماز ایستاد، یارانش تیر را از پای مبارکشان بیرون آورند. هیچ کدام از آنها حتی کوچک ترین اثری از درد در وجود امام ندیدند و امام حتی متوجه آنها نشد. پس از پایان نماز، امام تازه جمعیت را دید و بعد خونی که از پایشان جاری بود. تازه متوجه شده بود که تیر در حال نماز از پایشان خارج شده است.1



برچسب :
نوشته شده در جمعه 1393/10/26 توسط rasoul1517 | لينك ثابت | (0) نظر
نماز با ولایت

روبه روی در مسجد ایستاده بود. کینه در چهره اش موج می زد. تا حالا تمام کوشش وی بی نتیجه مانده بود، ولی این بار یقین داشت که می تواند امام را شکست دهد، برای همین، آنجا آمده بود تا به محض پایان یافتن نماز امام سجاد علیه السلام، با او به بحث بنشیند. بارها و بارها آنچه را که می خواست از امام سجاد علیه السلام بپرسد و با آن او را شکست دهد در ذهن مرور می کرد. این بار یقین داشت که امام سجاد علیه السلام نمی تواند به این پرسش ها پاسخ دهد. وارد مسجد شد. جمعیت بسیاری پشت سر امام به نماز ایستاده بودند. امام با فروتنی تمام در پیشگاه حق به نماز ایستاده بود. در گوشه ای از مسجد نشست و منتظر ماند تا نماز امام به پایان برسد. لبخندی پر از تمسخر لبانش را محاصره کرده بود. گویا در خیال خود به پیروزی و شکست دادن امام می اندیشید. امام نماز را به پایان رساند. مرد، بی درنگ خود را به امام رسانید و در کنار او نشست. امام که در حال ذکر گفتن بود با دیدن او سکوت اختیار کرد. امام می دانست که او همچون همیشه خیال باطلی در سر دارد و منتظر بود تا هر لحظه سخنش را آغاز کند. امام می خواست بداند تا او این بار چه نقشه ای در سر دارد. جمعیت رفته رفته مسجد را ترک می کردند و تنها شماری از شاگردان امام باقی مانده بودند. ناگهان مرد، سکوت را شکست و با لحنی بی ادبانه گفت: «ای فرزند رسول خدا! تو چگونه نماز می گزاری؟ من بدین باور هستم که نمازت صحیح نیست. اگر راست می گویی برای من یک نماز به جا بیاور تا بتوانم روی نماز تو قضاوت کنم». مرد حرفش را زد و با لبخندی که حاکی از تمسخر بود، به امام خیره شد. امام هم بی آنکه خشمگین شود او را نظاره می کرد. ناگهان یکی از یاران امام از میان جمعیت برخاست و به سوی مرد حمله ور شد و با صدای بلند گفت: تو چگونه به خودت اجازه می دهی با فرزند رسول خدا چنین سخن بگویی. آیا از خدا شرم نمی کنی؟ امام سجاد علیه السلام با اشاره به او فهماند که آرامش خود را حفظ کند. مرد با دیدن این صحنه خود را به کناری کشید و در انتظار پاسخ امام ماند. سپس امام به مرد رو کرد و گفت: «آری، می دانم نماز را چگونه باید گزارد». مرد بی درنگ به امام نزدیک شد و گفت: «خوب پس جواب بده پیش از نماز، چند چیز به نمازگزار واجب است؟» امام سجاد علیه السلام با آرامش فرمود: «طهارت، پوشاندن عورت، پاک بودن مکان سجده، وقت شناسی، دانستن عددهای آن، پاک بودن لباس نمازگزار و تعیین قبله». مرد پس از شنیدن پاسخ کامل امام لحظه ای درنگ کرد، ولی با خود گفت: حالا باید پرسش های دیگری را طرح کنم. پس از آن دوباره پرسید: «تحریم نماز چیست؟» امام که می دانست او بر آن است تا امام را با پرسش های خود مغلوب کند، باز هم با آرامشی الهی پاسخ داد: ـ «تکبیر». مرد ادامه داد: «تحلیل نماز چیست؟» ـ «سلام». ـ «جوهرش چیست؟» ـ «تعقیب». دیگر نمی دانست چه بگوید. لبخند رضایت بر چهره همه یاران امام نقش بست. آنان از آنکه می دیدند امامشان از چنین علم بابهایی بهره مند است، بسیار شادمان بودند و یقین داشتند که آن مرد هرگز نمی تواند به خواسته پلیدش برسد. مرد کینه جو که به سبب هم فکر بودن با امویان، کینه اهل بیت را در دل داشت، دانست که این بار هم ناکام خواهد ماند، ولی در آخرین لحظه پرسشی به ذهنش رسید. گمان کرد که با طرح آن پرسش می تواند به هدفش دست یابد: «شرط قبولی نماز چیست؟» مرد خوب می دانست که خود او پاسخ این پرسش را نمی داند و اگر امام بخواهد، می تواند به راحتی او را رسوا کند، ولی حالا دیگر کار از کار گذشته بود و این پرسش بر زبان او جاری شده بود. امام باز هم با قدرت تمام به او چنین پاسخ داد: «شرط قبولی نماز، دوستی ما و دشمنی با دشمنان ما است». مرد دریافت که حضورش در آنجا جز شرمندگی سودی نخواهد داشت. پس با خود اندیشید که آنچه را که تاکنون درباره امام شنیده است، همه نادرست بوده اند. او آن روز به حقانیت امام اعتراف کرد و ولایت او را پذیرفت و هنگامی که می خواست مسجد را ترک کند، گفت: «خدا بهتر می داند رسالت خود را کجا قرار دهد».1



برچسب :
نوشته شده در جمعه 1393/10/26 توسط rasoul1517 | لينك ثابت | (0) نظر
آشنایی با حقیقت نماز

همه درباره او سخن می گفتند، به اخلاص شهرت داشت. حاتم اصم را می گویم. در مورد نماز خواندن او چیزهای زیادی شنیده بودم که نمی توانستم آن حقیقت را درک کنم. از نماز تنها ظاهرش را می شناختم و دیگر تاب نیاوردم. خواستم معنا و حقیقت نماز را از زبان حاتم بشنوم و به درک بیشتری برسم. بنابراین، نشانی اش را جست وجو کردم و نزد او رفتم. پس از سلام و احوال پرسی از او پرسیدم: «ای حاتم! چیزهای زیادی درباره تو شنیده ام. نماز تو چگونه است. مرا از حقیقت آن باخبر کن». حاتم وقتی که عصام بن یوسف را مشتاق دید، سخن را آغاز کرد و گفت: «هنگامی که وقت نماز فرا می رسد، برمی خیزم، وضوی ظاهری و باطنی می گیرم». عصام گفت: «وضوی باطن، چگونه است؟» حاتم گفت: «وضوی ظاهر این است که اعضای وضو را با آب می شویم، ولی وضوی باطن آن است که اعضا را با هفت خصلت می شویم: با توبه، با پشیمانی از گناه گذشته، با ترک دل بستگی به دنیا، با ترک تعریف و ستایش مخلوقات، با ترک ریاست مادی، با ترک کینه، با ترک حسادت. پس از وضو، به مسجد می روم و آماده نماز می شوم؛ در حالی که کعبه را پیش رو می بینم و خود را در برابر خدای بزرگ، یک پارچه نیازمند می نگرم، گویی در محضر خدا هستم. بهشت را در طرف راست و دوزخ را در طرف چپ و عزرائیل را در پشت سرم می بینم. گویی پاهایم روی پل صراط قرار گرفته و این نماز، آخرین نماز من است. پس نیّت می کنم و تکبیر می گویم و حمد و سوره را با تفکر و درک معنای آن می خوانم. پس رکوع را با فروتنی انجام می دهم و سپس سجده را با گریه و زاری به جا می آورم. تشهد را با امید می خوانم و سلام نماز را با اخلاص می گویم. مدت سی سال است که نماز من این گونه می باشد. عصام پس از شنیدن سخنان حاتم به فکر فرو رفت و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، از او پرسید: آیا توانایی این گونه نماز خواندن را کسی غیر از تو دارد. آن گاه به شدت گریه کرد و از خدا خواست که حال خوش عبادت بامعرفت را به او ببخشد. عصام از حاتم خواست که در نمازهای عارفانه اش او را دعا کند. پس خداحافظی کرد و از آنجا رفت.1



برچسب :
نوشته شده در جمعه 1393/10/26 توسط rasoul1517 | لينك ثابت | (0) نظر
تسبیح حضرت زهرا علیهاالسلام

برای شوهر سخت بود و نمی توانست بیش از این، سختی و رنج همسرش فاطمه علیهاالسلام را ببیند. با اینکه او خود بهترین غمخوار و یار و یاور همسرش بود، ولی به سبب مسئولیت های سنگین اجتماعی از جمله حضور در جنگ و جهاد، نمی توانست مددکار خوب و همیشگی برای همسر باشد. تازه خود فاطمه نیز از نقش خود در اجتماع غافل نبود. از این رو، امام علی علیه السلام حضور یک کنیز در کنار فاطمه علیهاالسلام را ضروری دانست. برای همین از فاطمه علیهاالسلام خواست تا نزد پیامبر بروند و مشکل خود را بیان کنند تا پیامبر یکی از کنیزهای اهدایی پادشاهان را به او هدیه کند. فاطمه زهرا علیهاالسلام پذیرفت و برای همین منظور، نزد پیامبر آمد و درخواست خود را بیان کرد. این نخستین درخواست دختر از پدر بود، ولی پدر پاسخی به این درخواست دخترش داد که هم فاطمه را خشنود ساخت، هم خدای فاطمه و هم پیروان او را. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: ای فاطمه! به تو چیزی خواهم داد که برای تو از خادم، از دنیا و هر آنچه در دنیاست بهتر باشد و آن این است که پس از هر نمازی، سی و چهار مرتبه «الله اکبر»، سی و سه مرتبه «الحمدلله»، سی و سه مرتبه «سبحان الله» و پس از آن، یک بار «لااله الاالله» می گویی. فاطمه علیهاالسلام، به این هدیه بزرگ راضی شد و از درخواست کنیز برای انجام کارهای خانه چشم پوشی کرد.1



برچسب :
نوشته شده در جمعه 1393/10/26 توسط rasoul1517 | لينك ثابت | (0) نظر
نماز اول وقت

آشوبی در درونش برپا بود. چهره اش را که نگاه می کردی، از عرق سرد نشسته بر پیشانی اش، به تلاطم در درونش پی می بردی. اطراف او پر بود از آدم هایی که با شتاب، وسایل خود را برای مسافرت آماده می کردند. از بلندگو صدایی شنیده می شد: «مسافران مقصد جده، تا چند لحظه دیگر هواپیمای شما آماده پرواز است». با گام هایی پر از تردید، آهسته و آهسته از پله های هواپیما بالا رفت. لحظه ای ایستاد و به مغرب نگاه کرد. خورشید داشت آرام آرام خود را در پشت کوه های مغرب پنهان می کرد و او می دانست که هنگام نماز است. مشوش و ناراحت بر صندلی هواپیما نشست. نمی توانست بپذیرد که نماز اول وقت را ترک کند. از طرفی می دانست که این آخرین راه او برای زیارت خانه خداست. تمام سختی هایی را که برای رسیدن به خانه خدا تحمل کرده بود، در ذهن خود مرور کرد. از شیراز که خارج شده بود هرگز فکر نمی کرد که در تهران بلیت هواپیما به مقصد جده را پیدا نکند و مجبور شده بود از تهران به بیروت بیاید و از آنجا به جده رود و اگر این شانس را هم از دست می داد، دیگر نمی دانست کی می تواند به زیارت خانه خدا بیاید و یا اصلاً عمری باقی خواهد بود؟ از پنجره کوچک هواپیما که خورشید را دید، به یاد روزهایی می افتاد که با صدای اذان، عکس خود را در حوض کوچک خانه قدیمی می دید. آستین هایش را بالا می زد و خود را برای لذت بخش ترین لحظه های عمرش آماده می کرد. بعد هم سر سجاده اش می نشست. سجاده ای که بوی بهارنارنج های خوش بوی شیراز را می داد. تردید به جانش افتاده بود، حالا باید چه می کرد. آیا می نشست و می پذیرفت که پس از سال ها، برای اولین بار نمازش قضا شود و یا از هواپیما پیاده می شد و از سفر زیارت خانه خدا چشم می پوشید؟ ناگهان از جا برخاست و پس از کمی درنگ خواست از هواپیما پیاده شود، آرام به سوی در هواپیما حرکت کرد. ناگهان صدایی شنید: «حاج آقا کجا تشریف می برید. کسی با زبان عربی این را گفت. می تونم بلیت شما رو ببینم.» و بلیطش را به مأمور نشان داد. مأمور به همان زبان عربی به آیت الله دستغیب فهماند که نمی تواند از هواپیما پیاده شود، ولی او باید می رفت. کمی درنگ کرد و ناگهان با سرعت از کنار مأمور گذشت و از پله ها پایین رفت. با خود گفت: «من نماز اول وقتم را ترک نمی کنم، حتی اگر هواپیما حرکت کند». هنوز از پله ها پایین نرفته بود که صدای آژیری همه جا را فرا گرفت. هواپیما که در حال روشن شدن بود، با خروج آتشی از داخل موتور دوباره خاموش شد. همه مسافران شوکه شدند. از بلندگو صدایی به گوش رسید: «مسافران محترم، لطفاً هواپیما را ترک کنید. پرواز به دلیل نقص فنی، با تأخیر انجام خواهد شد.» این را مهماندار با زبان های مختلف تکرار می کرد. همه از هواپیما پیاده شدند و به خاطر تأخیر بسیار ناراحت بودند. آیت الله دستغیب خیره به مغرب ایستاده بود. او می دانست که بازهم لطف خدا این بار اینجا به سراغش آمده است. پس از آن به نمازخانه فرودگاه رفت و نماز مغرب و عشا را خواند. بلافاصله پس از تمام شدن نماز آیت الله دستغیب، از مسافران خواستند که به هواپیما بازگردند. مسافران شگفت زده وارد هواپیما می شدند. خلبان گفته بود دست کم پرواز، پنج ساعت تأخیر خواهد داشت، ولی حالا پس از گذشت نیم ساعت نقص فنی برطرف شده بود و هواپیما آماده حرکت. فقط آیت الله دستغیب و اطرافیانش می دانستند که چه رازی در این واقعه نهفته بود.1



برچسب :
نوشته شده در جمعه 1393/10/26 توسط rasoul1517 | لينك ثابت | (0) نظر
جنگ برای نماز

صدای چکاچک شمشیرها از هر گوشه شنیده می شد. سواران یکی پس از دیگری بر زمین می افتادند و خاک میدان پیکار رنگ خون می گرفت. در این سو، سپاه معاویه، به جنگ با سپاه مسلمانان که برای دفاع از جانشین رسول خدا، علی علیه السلام، می جنگیدند، آمده بودند. یکی از افراد سپاه معاویه که در جلو سپاه حرکت می کرد، علمی که پیراهنی خونین بر بالای آن نصب شده بود، در دست داشت و فریاد می زد: «این پیراهن عثمان است.» همه می دانستند که معاویه، علی علیه السلام را عامل مرگ عثمان می داند و حالا می خواهد انتقام خود را بگیرد. در مقابل، امام علی علیه السلام و یارانش از اندیشه های پلید معاویه آگاه بودند. مالک اشتر و عمار یاسر که از یاران باوفای حضرت علی علیه السلام بودند و در پاسداری از ولایت امام جانانه می جنگیدند، خوب می دانستند که معاویه به قدرت خود می اندیشد و می خواهد خلافت را در دست بگیرد و حالا مرگ عثمان را بهانه ای برای رسیدن به هدف خود قرار داده است. برای همین، آن چنان دلیرانه جنگیدند که دشمنان با هر حمله آنان به هراس می افتادند و بسیاری از افراد دشمن به تیغ برنده این دلاوران بر خاک افتادند. در چهره افراد دشمن ترس و ناامیدی به راحتی دیده می شد. معاویه می دانست که یارانش برای او نمی جنگند و اگر حالا به او پیوسته اند، برای به دست آوردن غنیمت است. معاویه می دانست در سپاه علی مردانی هستند که حاضرند جانشان را فدای امامشان کنند و همین سبب وحشت او بود. غبار، صحنه پیکار را پوشانده بود. جنگ هر لحظه نفس گیرتر می شد. در این میان، هرکس به حفظ جان خود و ضربه زدن به دشمن مقابل می اندیشید. حضرت علی علیه السلام در این میان جانانه می جنگید. با هر حمله علی علیه السلام، دشمنان به خود می لرزیدند و فرار را بر قرار ترجیح می دادند. در میان شمشیر زدن، گاهی حضرت به آسمان نگاه می کرد. چند تن از یاران امام که این صحنه را می دیدند، سر در گوش هم کرده بودند و درباره دلیل این کار امام از هم می پرسیدند. در آن هنگام که هیچ کس جز به جنگ و پیکار نمی اندیشید، امام علی علیه السلام به کجا می نگرد؟ امام این کار را چندین بار تکرار کرد تا اینکه ابن عباس، پسر عموی امام علی علیه السلام و از فرماندهان جنگ که بیش از همه از این کار امام شگفت زده شده بود، به سرعت به سوی امام حرکت کرد و خود را به امام رساند. «یا علی! این چه کاری است که انجام می دهید؛ لحظه ای شمشیر می زنید و لحظه ای به آسمان چشم می دوزید. در جست و جوی چه چیزی هستید؟ آیا در این لحظات حساس، چیزی مهم تر از جنگ وجود دارد که ما را به خود مشغول بدارد؟» امام علی علیه السلام آرام شمشیر خود را به زیر آورد و در چشمان ابن عباس خیره ماند. سپس آرام به ابن عباس گفت: «مواظب باش، هر وقت ظهر شد نماز بخوانیم». ابن عباس با شگفتی خود را دوباره به امام که حالا به تاخت به سوی میدان حرکت کرده بود رساند و گفت: «یا علی! اکنون که وقت نماز نیست. حالا باید بجنگیم». امام علی علیه السلام این بار محکم، با صدایی که ایمان واقعی در آن موج می زد، به ابن عباس پاسخ داد: «ای ابن عباس! جنگ برای چه؟ ما برای برپایی نماز می جنگیم.» سپس به سرعت به سوی میدان حرکت کرد. ابن عباس به خود آمد، سپس اسب را به سوی میدان دواند تا خبر برپایی نماز را به همگان برساند.1



برچسب :
نوشته شده در جمعه 1393/10/26 توسط rasoul1517 | لينك ثابت | (0) نظر

X