موضوعات مطالب
آرشيو مطالب
صفحه ها
آمار و امكانات
درباره وبلاگ

هرچند تاكنون درباره نماز ، پایگاه ها و صفحات مجازی ارزشمندي نشر يافته است، ولي در رسانه سعی داشته ایم با نگاه نو ، تدوين و دسته بندي مناسب جوانان و نوجوانان را به این مسیر رهنمون باشیم. اين مجموعه شامل بخش ها و موضوعات مختلفي شامل : جايگاه والاي نماز در ميان عبادت ها ،آثار و برکات نماز بر روي فرد و جامعه و نقش نماز در زندگي و روش هاي آن معلوم مي گردد. و دراین راستا راهكارهاي جذب كودك و نوجوان به نماز مانند: تشويق و تحسين، كردار نه گفتار، اخلاق خوش و اُنس با كودك و نوجوان، ميانه روي و... با بیان حکایات ، احادیث ، الگوها و... آورده شده است. باشد که این مجموعه ما و فرزندانمان را در مسیر برپا كنندگان نماز یاری گر باشد.
سایر امکانات
پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله : اگر بنده ارزش ماه رمضان را بداند، آرزو مى كند كه سراسر سال، رمضان باشد
خاطرات ماندگار عباس ریزه و وضوی بی نماز!
موقع آن بود که بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابکار دربیایند. همه از خوشحالی در پوست نمی گنجیدند. جز عباس ریزه که چون ابر بهاری اشک می ریخت و مثل کنه چسبیده بود به فرمانده که تو رو جان فک و فامیلت مرا هم ببر، بابا درسته که قدم کوتاهه، اما برای خودم کسی هستم. اما فرمانده فقط می گفت: «نه! یکی باید بماند و از چادرها مراقبت کند. بمان بعداً می برمت!» عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمکم!»

وقتی دید نمی تواند دل فرمانده را نرم کند مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید: « ای خدا تو یک کاری کن. بابا منم بنده ات هستم!» چند لحظه ای مناحات کرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یک هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتی فرمانده تعجب کردند. عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فکری شد که عباس حتماً رفته نماز بخواند و راز و نیاز کند. وسوسه رهایش نکرد. آرام و آهسته با سر قدم های بی صدا در حالیکه چند نفر دیگر هم همراهی اش می کردند به سوی چادر رفت. اما وقتی کناره چادر را کنار زده و دید که عباس ریزه دراز کشیده و خوابیده، غرق حیرت شد. پوتین هایش را کند و رفت تو.

فرمانده صدایش کرد: «هی عباس ریزه … خوابیدی؟ پس واسه چی وضو گرفتی؟»

عباس غلتید و رو برگرداند و با صدای خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم!» فرمانده با چشمانی گرد شده گفت: «حال کی را؟» عباس یک هو مثل اسپندی که روی آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب می خوانم و دعا می کنم که بتوانم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم را می گیرد و جا می مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یک به یک!»

فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه ها که به زور جلوی خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید می شدند. یک هو فرمانده زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شوی. یا الله آماده شو برویم.» عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمری ماند تو خط مقدم نماز شکر می خوانم تا بدهکار نباشم!» بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین هایی که آماده حرکت بودند و فریاد زد: «سلامتی خدای مهربان صلوات!»

کتاب رفاقت به سبک تانک


برچسب :
نوشته شده در دوشنبه 1395/7/19 توسط rasoul1517 | لينك ثابت | (0) نظر
اولین و آخرین نماز را خواند و شهید شد
اولین و آخرین نماز را خواند و شهید شد

 سایت ساجد - وقتی جنگ شروع شد دیگر جوان یا پیر، کودک یا بزرگسال، مسلمان یا غیرمسلمان دیگر فرقی نمی کرد در چه شرایطی هستی فقط و فقط دفاع از خاک کشور اهمیت داشت. جوانان این کشور برای دفاع از خاک و ناموس خود از جان خود مایه گذاشتند. آنچه در زیر می خوانید خاطره‌ی کوتاه از شهید مسیحی است که برای دفاع جان خود را فدا کرد.

تو گردان شایعه شد.

ـ نماز نمی خونه.

گفتن : «تو که رفیق اونی، بهش تذکر بده»

 باور نکردم و گفتم :

«لابد می خواد ریا نشه، پنهانی می خونه»

 وقتی دو نفری توی سنگر کمین جزیره ی مجنون، بیست و چهار ساعت نگهبان شدیم.

 با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند! توی سنگر کمین، در کمینش بودم

 تا سرحرف را باز کنم.

 ـ تو که برای خدا می جنگی، حیف نیس نماز نخونی…

لبخندی زد و گفت : «یادم می دی نماز خوندن رو»

ـ بلد نیسی ؟

ـ نه، تا حالا نخوندم

همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره ی شصت دشمن، تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم.

توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قایق پارویی که آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم.

هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره شصت توی آب هور خورد و پارو از دستش افتاد آرام که کف قایق خواباندمش، لبخند کم رنگی زد.

با انگشت روی سینه اش صلیب کشید و چشمش به آسمان یکی شد . . .


برچسب :
نوشته شده در يکشنبه 1395/7/18 توسط rasoul1517 | لينك ثابت | (0) نظر
ترک نماز جماعت برای مانع شدن از قتل عام اسرا
اطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید خاطره‌ای از آزاده کریم رجب‌زاده است.

قرار شد از حاج آقا کسب تکلیف کنیم. نماینده آسایشگاه ها رفتند پیش او. گفته بود نباید بهانه دست شان بدهیم و باعث شویم به خاطر نماز جماعت جلو کارهای واجب دیگرمان را هم بگیرند.

روزها می گذشت تا اینکه یک روز صبح زود سر و صدایی را از توی حیاط شنیدیم. بلند شده بودیم نماز بخوانیم. دو، سه روز بیشتر به عید نمانده بود. به پشت پنجره رفتم. دیدم عراقی ها چند تا درخت توی حیاط را می برند و بلوک های سیمانی گوشه و کنار را جمع می کنند.

کارشان برایمان عجیب بود. بعد از آمار و صبحانه رفتیم توی حیاط و ظهر وقتی می خواستیم نماز را به جماعت بخوانیم، ممانعت کردند و گفتند از آن روز خواندن نماز جماعت ممنوع است و باید ساعت ۱۰ شب همه بخوابند. عراقی ها روی دیوارها تیربار گذاشته و منتظر بودند یکی دست از پا خطا کند.

بچه ها که عادت کرده بودند نماز را به جماعت بخوانند، اعتراض کردند ولی قرار شد از حاج آقا کسب تکلیف کنیم. نماینده آسایشگاه‌ها رفتند پیش او. گفته بود نباید بهانه دست شان بدهیم و باعث شویم به خاطر نماز جماعت جلو کارهای واجب دیگرمان را هم بگیرند. سفارش کرده بود از آن روز نماز جماعت نخوانیم تاعصبانیت گنگ عراقی ها فروکش کند.

وقتی آمار گرفتند، رفتند داخل آسایشگاه. شب نوبت نگهبانی جواد عراقی بود. آمد ایستاد پشت پنجره و گفت عراقی ها به بهانه نماز جماعت و به دلیل شکست در عملیات بدر می خواسته اند همه را قتل عام کنند. جواد عراقی می گفت بعضی از اسرا ایران و امام را خوب نشناخته اند وگرنه هر کاری از دستشان بر می آمد می کردند تا نام ایران و امام را بزرگ کنند.

منبع: سایت جامع آزادگان


برچسب :
نوشته شده در شنبه 1395/7/17 توسط rasoul1517 | لينك ثابت | (0) نظر
سؤال امام خمینی رحمه الله از بچه‌ها در مورد نماز

«امام خمینی رحمه الله عقیده داشتند که پیش از رسیدن سن تکلیف باید کارهای خوب و بد و مسئله‌های شرعی را به بچه‌ها گفت. گاهی که پسر هشت ساله‌ام را می‌دیدند، می‌گفتند: نمازت را خوانده‌ای؟ من می‌گفتم: آقا او هنوز به سن تکلیف نرسیده است. آقا می‌گفتند: بچه‌ها قبل از سن تکلیف باید رو به نماز بایستند تا عادت کنند. اما بعد از سن تکلیف مگر کسی جرئت می‌کرد بیدار باشد و نمازش را نخواند. امام نمی‌توانستند تحمل کنند که مکلف نمازش را قضا کند؛ البته برای بچه‌ها پیش نیامده بود. هروقت که بچه‌ها را می‌دیدند، می‌پرسیدند: نمازت را خوانده‌ای؟ اگر نخوانده بود، جانمازشان را می‌دادند و می‌گفتند: برو وضویت را بگیر و بیا نمازت را بخوان. بعد از نماز نصیحت می‌کردند و می‌فرمود: اگر همین نماز را سر وقت می‌خواندی، چقدر بهتر بود و خدا هم خوشش می‌آمد».1


برچسب :
نوشته شده در جمعه 1395/7/16 توسط rasoul1517 | لينك ثابت | (0) نظر

X