امام رضا (علیه السلام) در مورد آداب نماز فرمودند:
اگر برای نماز ایستادی تلاش کن با حالت خواب آلودگی و سستی و تنبلی نباشد.
بلکه با آرامش و وقار نماز را بجای آور و بر تو باد که در نماز خاشع و خاضع باشی و برای خدا تواضع کنی و خشوع و خوف را برخود هموار سازی در آن حال که بین بیم و امید ایستادهای و پیوسته با طمأنینه و نگران باشی.
همانند بنده گریخته و گنهکار که در محضر مولایش ایستاده، در پیشگاه خدای عالمیان بایست.
پاهای خود را کنار هم بگذار و قامتت را راست نگهدار و به راست و چپ توجه نکن!
و چنان باش که گویی خدا را میبینی، که اگر تو او را نمیبینی او تو را میبیند.
[برگرفته از فقه الرضا -علیه السلام- ص 101]
توجه به خشوع در نماز وسیله اى است براى پرورش حضور ذهن و تمرکز حواس که در زندگى بسیار حایز اهمیت است و مى توان گفت که بیشتر موفقیت هاى انسان در نتیجه همین تمرکز فکر و توجه کامل و حضور ذهن است .
ویلیام مورتن مارستن متخصص در روان شناسى مى گوید:
افراد موفق کسانى هستند که مى توانند در امرى تمام افکار خود را متمرکز کنند و تمام دانستنی هاى خود را درباره آن بیاورند و به کار بندند. براستى اگر روح و فکر ما بطور کامل درنقطه اى متمرکز شود یا براى امرى به کار افتد نیروى شگفت انگیز و فوق العاده اى مى آفریند.
ویلیام جیمز که پدر روانشناسى جدید محسوب مى شود، مى گوید:فرق بین افراد نابغه با دیگران ، یک موهبت فطرى نیست ؛ بلکه
مربوط به توجه کاملى است که به موضوعات
یکی از دوستان طلبه می گفت: روز 29 اسفند 75 در منزل تنها نشسته بودم و این در حالی بود که همسرم به شهرستان رفته بود. موقع غروب خیلی خسته بودم، در همان حال خستگی دلم برای حضرت رضا(ع) خیلی تنگ شد. تصمیم گرفتم که به مشهد بروم. جیبهایم را گشتم، دویست و هفتاد تومان بیشتر نداشتم و بالاخره با همان مبلغ حرکت کردم. آمدم حرم حضرت معصومه(س) و به حضرت گفتم: فردا روز عید نوروز است. می خواهم کنار قبر برادرت باشم، پول ندارم. حرکت کردم آمدم کنار پل آهنچی، سوار یک تاکسی شدم وقتی حرکت کرد گفت: حاج آقا کجا؟
گفتم: مشهد. گفت: من تا تهران می روم. تا تهران با ایشان رفتم و کرایه هم نگرفت. فقط گفت: از طرف من هم نائب الزیارة باشید. ترمینال پیاده شدم ماشین بود ولی پول نبود، پنجاه تومان دادم تا سه راه افسریه رفتم، دویست تومان دادم تا پاسگاه شریف در آخر تهران رفتم. خدایا! من که تا اینجا آمدم نه پول جلو رفتن دارم نه عقب رفتن، هوا هم خیلی سرد بود. حدود یک ساعت معطل شدم، صد و ده صلوات نذر حضرا زهرا(س) کردم. چیزی نگذشته بود که متوجه شدم یک اتوبوس سپاه پاسداران آمد. راننده پیاده شد و گفت: حاج آقا در این سرما در اینجا چکار می کنی؟ گفتم: مشهد می خواهم بروم. گفت: پس بیا با ما. سوار ماشین شدم درحالیکه ساعت حدوداً یک بعد از نصف شب بود و فردا ساعت 3 بعد از ظهر به مشهد رسیدیم. حدوداً دو ساعت به تحویل سال مانده بود به حرم رفتم. سال که تحویل شد، عده ای از رفقای شهرستانی را دیدم، به محل اسکان آنها رفتم اما کسی نمی دانست که پول ندارم.
فردا که میلاد امام رضا(ع) بود، یکی از رفقا گفت:می خواهم عیدی بدهم. و دو هزار و پانصد تومان عیدی به من حقیر داد. بعد آمدم حرم، داخل حرم نشسته بودم که یک آقایی جلو آمد و سال نو که مصادف با میلاد امام رضا(ع) بود را به من تبریک گفت و هزار تومان به عنوان عیدی به من داد. در بازگشت هم به منزل پیرمردی در صحن حرم پانصد تومان عیدی به بنده داد. حقیر هم گرفتم و از حضرت رضا(ع) تشکر کردم. بعد از دو روز هم به قم برگشتم.
بله! اثر توکل به خدا این است.
مرد چـــو در راه توکل بــــــــــُود خار مغیلان به رهش گُل بــــــــــــُود
«در منطقه سور کوه مأموریتی به گردان ما داده بودند. داخل خط رفتیم. نیمهشب، عراقیها تک زدند طوری که آتش خیلی شدیدی روی سرِ نیروهای ما میریختند. هوا خیلی سرد بود و چند نفری هم شهید دادیم، اما دغدغه بچهها نماز صبح بود که قضا نشود. درگیری خیلی شدید بود؛ حتی نمیشد نشسته هم نماز خواند. از آن طرف طلوع آفتاب هم نزدیک بود. دیدیم چارهای نیست. آن نماز را به طور خاص و عجیبی خواندیم. یک نفر به حالتی نزدیک به سجده نماز میخواند و بقیه مواظبش بودند تا نمازش تمام شود. بعد وقتی نمازش تمام میشد، اسلحه را برمیداشت و تیراندازی را شروع میکرد تا نفر بعدی نمازش را شروع کند. به همین شکل، تمام بچهها نمازشان را خواندند و حتی بعضیها دعای بعد از نماز را هم از دست ندادند».1