«عراقیها تصمیم گرفتند که ما را به زیارت حرم حضرت علی علیه السلام و امام حسین علیه السلام ببرند؛ اما هنگامی که نوبت به اردوگاه ما رسید، کسی حاضر نشد زیر پرچم صدام به زیارت برود. ما میگفتیم: اگر ما را به زیارت میبرید، چرا در شب عاشورا (دو ماه پیش) با ما آنگونه برخورد کردید؟ عراقیها جواب میدادند که آن روز دستور داشتیم شما را بزنیم و امروز هم دستور رسیده، به هر صورت شما را به زیارت ببریم؛ اما کسی به حرف بعثیها گوش نداد و همه متحد شدیم که زیر پرچم صدام به زیارت نرویم. عراقیها قبل از ما یک گروه از اسیرهای داخل اردوگاه را به زیارت برده بودند و به آنها اجازه نداده بودند که نماز صبح را بخوانند؛ یعنی یک ساعت قبل از نماز صبح آنها را سوار ماشین کرده بودند. این مسئله خیلی برای ما سخت بود و با اینکه یک عمر انتظار زیارت قبر اباعبدالله الحسین علیه السلام را داشتیم، اما نتوانستیم به خاطر یک امر مستحب (زیارت) یک امر واجب (نماز) را کنار بگذاریم و ناچار از این فرصت چشمپوشی کردیم. به دنبال آن خواستههایمان را نیز در دو مورد مطرح کردیم:
اگر میخواهید ما را به زیارت امام حسین علیه السلام ببرید، اجازه بدهید صبحها زیارت آن حضرت را همگی با هم زمزمه کنیم.
اگر میخواهید ما را به زیارت امام علی علیه السلام ببرید، به جای بعضی خرجهای بیهوده، بیایید کتاب آن حضرت یعنی نهجالبلاغه را در اختیار ما قرار دهید.
همچنین به آنها اعلام کردیم که شما میخواهید از ما به عنوان حربهای علیه اسلام و انقلاب استفاده کنید و با فیلمبرداری و تبلیغ در این زمینه، خود را خوب جلوه دهید. به همین دلیل، اگر به قیمت جانمان هم تمام شود، به زیارت نخواهیم رفت.
با اینکه همه اسرا مشتاق زیارت حرم ائمه اطهار علیهم السلام بودند، ولی چون یقین داشتند که نماز صبح از دستشان میرود، حاضر نشدند که این مسئله را قبول کنند. به دلیل سرپیچی از دستور صدام یعنی حاضر نشدن برای رفتن به زیارت، نگهبانهای بعثی بیش از یک ماه اسیرها را مورد ضرب و شتم قرار دادند. آنها همچنین دویست نفر از دوستان ما را عریان کردند. پس از کتککاری و شکنجه به اردوگاهی دیگر منتقل کردند و ما را تا مدتی از آنها بیخبر گذاشتند».1