یکروز در جزیره مجنون مشغول نماز جماعت بودیم . (به علت آتش سنگین دشمن
معمولا نماز جماعت خوانده نمى شد، ولى یک روز ما یک نماز چهار نفرى خواندیم.)
در رکعت دوم هواپیماهاى دشمن کنار خاکریز ما را موشک زد و مقدار
زیادى خاک و لجن به روى بچه ها پاشید و نماز هم از جماعت خود خارج و شکسته
شد.ولى ما دوباره نماز جماعت برقرار کردیم و این بار موفق شدیم که نماز را
تمام کنیم و از این بابت خدا را شکر کردیم .
کتاب نماز عشق/ ابوالفضل دربانیان
على اکبر عرب احمدى
در بستان بودیم . برادرى بود بسیجى ؟ از مشهد اعزام شده بود و کارمند بود.همیشه او ذکر بر لب داشت و مشغول راز و نیاز بود؛ به طورى که این امر براىاو ملکه شده بود و حتى در خواب هم گاهى ذکر مى گفت .
یک شب او را
بیدار کردیم براى نگهبانى و او را در حال ذکر گفتن یافتیم . ساعت 2 نیمه شببود و به اتفاق تعدادى از برادران دیگر براى تعویض نگهبان ها از سنگرهاىنگهبانى به سمت سنگرها راه افتادیم .
از آن جایى که امکان تردد وسیله
نقلیه نبود. بعضا وسایل و امکانات مورد نظر را به وسیله هواپیما مى آورند وتوسط چتر پایین مى ریختند. آن شب هم صداى هواپیما آمد. ما طبق روال گذشته
تقریبا همگى فکر کردیم که هواپیماى خودى است ؛ ولى با این حال عده اى کمین
گرفتند و عده اى هم در حال کمین گرفتن بودند.ولى هنوز هم به علت سرعت و نوعحرکت هواپیما فکر مى کردیم خودى است . وقتى هواپیما نزدیک شد به ناگاه
بمباران شروع شد.در یک لحظه فکر کردم به روى من آب ریختند. وقتى خطر برطرف
شد و از جایم بلند شدم مشاهده کردم ترکش هاى بمباران به این بسیجى اصابت
کرده و گوشت و پوست و خون او به روى زمین ریخته است و او در جا به شهادت
رسیده است .
وقتى انسانى عاشق خداوند شد و دائم با او سخن گفت و ارتباطبرقرار کرد خداوند هم جواب او را مى دهد و او را به سوى خودش دعوت مى کند.
کتاب نماز عشق/ ابوالفضل دربانیان
محمود عبداللهیان
بار اولم بود که به جبهه رفته بودم . به یکى از سنگرها راهنمایى شدم تا شبرا آن جا بخوابم .نیمه هاى شب که بیدار شدم ، کمى ترسیدم . از 12 نفر
همسنگرم هیچ کدام آن جا نبودند.از جا بلند شدم و از سنگر بیرون آمدم . رو
به روى سنگر زمزمه هایى به گوشم رسید. آن طرف تر بچه ها در حال سجده و نمازشب خواندن بودند.
قبلا شنیده بودم که در جبهه اگر غذا هم فراموش بشود؛نماز شب فراموش نمى شود.ولى حالا خودم این ها را با چشم مى دیدم .کلى
خجالت کشیدم و آهسته و چهار دست و پا خودم را به داخل آن ها کردم .
کتاب نماز عشق/ ابوالفضل دربانیان
سید على اصغر تولیت
قبل از عملیات خیبر بود. ما در نزدیکى هاى رودخانه دز، بیرون پادگان دو
کوهه مستقر بودیم . در بین گردان ها برادران روحانى هم حضور داشتند.
یکروز بین نماز ظهر و عصر بود که یکى از این روحانیان به نام حاج آقاى آل طهمشغول صحبت شدند.بعد از مدت کمى ایشان شروع کردند.حضرت زهرا (س ) را قسم
دادن و دعا کردن . در بین این قسم دادن از سیدهاى حاضر در جلسه هم خواستند
که بایستند.
با این سخنان حاج آقا، همه مشغول گریه شدند.ایشان این
سیدها را شاهد گرفت و در بین این نماز شروع به دعا کرد.این نماز در یک فضاىباز برگزار مى شد و هیچ گل و سبزه اى هم در آن محل وجود نداشت .اواخر صحبتهاى حاج آقا بود که عطر خاصى فضا را پر کرد.
دعا تمام شده بود و آمادهنماز عصر بودیم .من فکر مى کردم که تنها خودم این بوى خوش را استشمام کردهام ، اما با اشاره ها و عکس العمل هاى رزمندگان متوجه شدیم که این رایحه
خوش را همه درک کرده اند.
چون صحبت خاتم حضرت زهرا (س ) بود خوب مى شد فهمید که این بوى خوش ، گوشه چشمى بود از طرف ایشان .
کتاب نماز عشق/ ابوالفضل دربانیان
حسین ابوترابى
معنویت نماز و ادعیه موتور حرکت رزمندگان بود. آن فضاى معنوى جبهه و شب
زنده دارى ها باعث شده بود که رزمندگان مثل شیر بر دشمن حمله کنند.
در
سال 1363 به اتفاق گروهى به منطقه بانه که یکى از شهرهاى درگیر بود، رفتیم .تازه رسیده بودیم که خبر دادند در یکى از تپه هاى اطراف تعدادى شهید داده
ایم و عده اى هم اسیر شده اند که باید به آن جا اعزام شویم .
به محض
استقرار، جهت تقویت روحیه نیروها اقدام به تجمع نیروها در سنگر جمعى نمودیمو در آن حال و هوا به امامت یکى از برادران طلبه نماز جماعت برقرار شد.
بعد از نماز هم با یک سخنرانى کوتاه ، آن چنان قوت قلبى حاصل شد که همه آن
هایى که کمى روحیه خود را از دست داده بودند باز به فکر جهان بودند.
این نماز مثل آبى بود روى آتش و واقعا نمى توان اثر آن را بر روى کاغذ آوردو گفت که آن نماز چه کرد. این جا بود که معنى دقیق : الا بذکر الله تطمئن
القلوب را دریافتیم .
کتاب نماز عشق/ ابوالفضل دربانیان
محمد رضا واحدى
در منطقه گودوند حوالى دزفول و شوشتر بودیم . یگان خدمتى ما گردان قمر بنىهاشم بود. یک شب ساعت 2 بامداد مسؤ ول تبلیغات اذان پخش کرد و همه از
خواب بیدار شدند.
بسیارى از نیروها به ساعت نگاه نکردند. تعدادى از بچهها وضو گرفتند و آماده اقامه نماز شدند. ولى بعد از لحظاتى متوجه شدیم
هنوز وقت اذان نیست و این یک شوخى بوده است .
کتاب نماز عشق/ ابوالفضل دربانیان
حسن حسین زرگرى
شب اول عملیات بدر بود. ساعت 45/12 به همراه بچه ها سوار بر قایق شدیم .
از همان اول که در آبراه نینوا قرار گرفتیم خمپاره هاى دشمن اطراف قایق هاىما مى خوردند. وضعیت خطرناکى بود. صبح شد. ما به علت شرایط مذکور نماز صبحرا در قایق ها خواندیم .چون امکان برخورد گلوله ها
به ما وجود داشت ،
فکر مى کردیم که واقعا این نماز، نماز آخرین است . حال و هوایى بسیار معنوىداشتیم و خدا خدا مى کردیم که در حین نماز به دیدار معبود برویم . بعد از
چند دقیقه که آفتاب زد ما به خشکى رسیدیم . خط مقدم دشمن را گردان دیگرى ازما شکسته بود. ما راه آن ها را ادامه دادیم و وقتى رسیدیم به خشکى ، دشمن
را تا دجله و فرات دنبال کردیم و نماز ظهر و عصر را با لباس و بدن خون آلودو با پوتین و تیمم خواندیم . و این دو نماز بهترین نمازهایى است که من تا
کنون در عمرم خوانده ام .
کتاب نماز عشق/ ابوالفضل دربانیان
ساعت شش صبح بود. بعد از عملیات خیبر، دستور رسید سریع برگردیم عقب، اما نماز صبحمان داشت قضا می شد. حرکت کردیم. سوار تانک بودیم. می دانستیم اگر بخواهیم صبر کنیم تا به پشت خط برسیم، نماز قضا می شود. این مسئله خیلی ذهنمان را مشغول کرد. جهت قبله را هم درست نمی دانستیم تانک هم در حال حرکت بود. معطل نکردیم. با خاک های کناره های اطاقک تانک، تیمم گرفتیم و نماز را خواندیم.1