«یک روز ظهر همراه بادوستان در جاده ای خاکی در میان انبوه درختان در حال حرکت بودیم ،هوا گرم بود ناگهان احساس کردم که یک آواز یکنواخت وبسیار زیبا فضای اطراف را پر کرده است .شخصی را دیدم مشغول ادای نواهایی جذب کننده بود و آن را بسوی آسمان می فرستاد .برای مدتی بدون اراده ایستادیم ونوای روح آسای اوکه گوش های مارا نوازش می داد شنیدیم :الله اکبر-الله اکبر –اشهدان الا اله الله ...کم کم جمعیت در اطراف او جمع شدند . مردم با سنین مختلف و لباس های گوناگون و شغل های مختلف باحالتی آرام و احترامی تمام گرد هم جمع شدند،کفش های خود را درآورندوپشت سرهم نشستند وبدون توجه به اطراف خود با آرامش تمام به عبادت برخاستند .هیچ گونه امتیازی بین افراد این جمعیت دیده نمی شد، سفیدپوست،سیاه پوست ،فقیر،تاجر،کارمند،کارگر همگی پهلوی هم نشسته بودند و هیچ توجهی به اختلاف نژاد و اختلاف ثروت وتفاوت شغلی نداشتند . این منظره برای من بسیار جالب وجذاب بود و خاطره ای بیاد ماندنی شد . از آن روز تابه حال سه سال می گذرد وخوشبختم که دو سال از آن سه سال را به آیین اسلامگرویده ا م ونام خود را {محمد کلایتون }گذاشته ام . و امروز در میان همان جمعیت با آن صدای زیبا و اخلاص و صداقت در برابر خداوند متعال مشغول عبادت میشوم.