هرچند نمازهای واجب، فرصت مشخصی دارند و میتوان مدتی آنها را به تأخیر انداخت، ولی بهجا آوردن نماز در اول وقت، فضیلتی دارد که نمیتوان آن را نادیده گرفت،.
تا جایی که امام صادق(ع) فرمود: «فَضل الوَقت الأوّل علی الآخر کَفضلِ الآخرة عَلَی الدّنیا؛ فضیلت اول وقت [نماز] بر آخر وقت، همچون فضیلت آخرت بر دنیاست.»1
در جای دیگر فرمود: «هر نمازی دو وقت دارد؛ اول و آخر.
اول وقت، بهترینِ آن است. هیچکس نباید نماز را بیدلیل به آخر وقت بیندازد. آخر وقت فقط برای بیمار و علیل وکسی که عذری دارد، قرار داده شده است».2
در روایتی آمده است که روزی حضرت رضا(ع) برای استقبال از عدهای بیرون رفت.
وقت نماز فرا رسید و حضرت راه خود را به طرف محلی مناسب که در آن نزدیکی بود، کج کرد، زیر صخرهای ایستاد و خطاب به یکی از یارانش فرمود: «اذان بگو.»
آن مرد عرض کرد: «یابن رسول الله، منتظر بمانیم تا دوستانمان نیز به ما ملحق شوند.»
حضرت فرمود: «خدا تو را بیامرزد، هرگز نمازت را بیدلیل از اول وقت به تأخیر مینداز.
همیشه رعایت وقت را بکن.» پس آن شخص اذان گفت و نماز را خواندند».3
از جمله اعمال عبادی که در سیره بیشتر شهیدان به چشم میخورد، پایبندی به نماز اول وقت است.
شرایط سخت جنگ تحمیلی، درگیریهای عملیات و مشغلههای کاری زیاد و مانند آن،
موجب نمیشد که آنان نماز اول وقت را به تأخیر بیندازند و مشغول کاری دیگر شوند.
اینک به بیان نمونههایی از اظهار بندگی شهیدان میپردازیم.
پی نوشت :
1. میزانالحکمة، ج 6، ص 316.
2. همان.
3. همان، ص 317.
برکات نماز اول وقت
بنده ای نیست که به وقت های نماز و جاهای خورشید اهمیت بدهد، مگر این که من سه چیز را برای او ضمانت می کنم:
1- برطرف شدن گرفتاری ها و ناراحتی ها،
2- آسایش و خوشی به هنگام مردن،
3- و نجات از آتش.
[برگرفته از نشریه ها - پند نماز]
آیتالله بهجت: نه! اگر نماز با حضور قلب منظورشان بود، آنوقت سؤال میکردند چگونه باید خواند این نماز را، به چه سببی بخواند نمازکامل را! این که چیزی به دست نداد که! وقتی چیزی به دست میآید که مطلق نماز، مطلق نماز را کسی مقید باشد در اول وقت به نماز عالی میرسد؛ میرسد خودش، تکویناً شیئاً و شیئاً روز به روز میرود بالاتر.
شاید جوان بهخصوص در این زمانهایی که شبها کوتاه است و اذان صبح خیلی زود اتفاق میافتد و وقت ادای نماز کم است، شکست بخورد؛ عیبی ندارد. برای فردا شب نقشه بکشد. برای پس فردا شب. برای هزار شب دیگر. باید برنامه بریزیم که نمازمان را اول وقت بخوانیم .
شاید جوان به خصوص در این زمانهایی که شبها کوتاه است و اذان صبح خیلی زود اتفاق میافتد و وقت ادای نماز کم است، شکست بخورد؛ عیبی ندارد. برای فردا شب نقشه بکشد. برای پس فردا شب. برای هزار شب دیگر. باید برنامه بریزیم که نمازمان را اول وقت بخوانیم، اما باید در نظر بگیریم که یکی از نمازهایمان نماز صبح است که خیلی هم اول وقت خواندنش مهم است. بنابراین برای آن هم باید نقشه داشته باشیم تا حتماً در طرحمان آن را هم به اول وقت برسانیم. اما مشکلش خیلی بیشتر از ظهر و عصر و مغرب و عشاء است .
آشوبی در درونش برپا بود. چهره اش را که نگاه می کردی، از عرق سرد نشسته بر پیشانی اش، به تلاطم در درونش پی می بردی. اطراف او پر بود از آدم هایی که با شتاب، وسایل خود را برای مسافرت آماده می کردند. از بلندگو صدایی شنیده می شد: «مسافران مقصد جده، تا چند لحظه دیگر هواپیمای شما آماده پرواز است». با گام هایی پر از تردید، آهسته و آهسته از پله های هواپیما بالا رفت. لحظه ای ایستاد و به مغرب نگاه کرد. خورشید داشت آرام آرام خود را در پشت کوه های مغرب پنهان می کرد و او می دانست که هنگام نماز است. مشوش و ناراحت بر صندلی هواپیما نشست. نمی توانست بپذیرد که نماز اول وقت را ترک کند. از طرفی می دانست که این آخرین راه او برای زیارت خانه خداست. تمام سختی هایی را که برای رسیدن به خانه خدا تحمل کرده بود، در ذهن خود مرور کرد. از شیراز که خارج شده بود هرگز فکر نمی کرد که در تهران بلیت هواپیما به مقصد جده را پیدا نکند و مجبور شده بود از تهران به بیروت بیاید و از آنجا به جده رود و اگر این شانس را هم از دست می داد، دیگر نمی دانست کی می تواند به زیارت خانه خدا بیاید و یا اصلاً عمری باقی خواهد بود؟ از پنجره کوچک هواپیما که خورشید را دید، به یاد روزهایی می افتاد که با صدای اذان، عکس خود را در حوض کوچک خانه قدیمی می دید. آستین هایش را بالا می زد و خود را برای لذت بخش ترین لحظه های عمرش آماده می کرد. بعد هم سر سجاده اش می نشست. سجاده ای که بوی بهارنارنج های خوش بوی شیراز را می داد. تردید به جانش افتاده بود، حالا باید چه می کرد. آیا می نشست و می پذیرفت که پس از سال ها، برای اولین بار نمازش قضا شود و یا از هواپیما پیاده می شد و از سفر زیارت خانه خدا چشم می پوشید؟ ناگهان از جا برخاست و پس از کمی درنگ خواست از هواپیما پیاده شود، آرام به سوی در هواپیما حرکت کرد. ناگهان صدایی شنید: «حاج آقا کجا تشریف می برید. کسی با زبان عربی این را گفت. می تونم بلیت شما رو ببینم.» و بلیطش را به مأمور نشان داد. مأمور به همان زبان عربی به آیت الله دستغیب فهماند که نمی تواند از هواپیما پیاده شود، ولی او باید می رفت. کمی درنگ کرد و ناگهان با سرعت از کنار مأمور گذشت و از پله ها پایین رفت. با خود گفت: «من نماز اول وقتم را ترک نمی کنم، حتی اگر هواپیما حرکت کند». هنوز از پله ها پایین نرفته بود که صدای آژیری همه جا را فرا گرفت. هواپیما که در حال روشن شدن بود، با خروج آتشی از داخل موتور دوباره خاموش شد. همه مسافران شوکه شدند. از بلندگو صدایی به گوش رسید: «مسافران محترم، لطفاً هواپیما را ترک کنید. پرواز به دلیل نقص فنی، با تأخیر انجام خواهد شد.» این را مهماندار با زبان های مختلف تکرار می کرد. همه از هواپیما پیاده شدند و به خاطر تأخیر بسیار ناراحت بودند. آیت الله دستغیب خیره به مغرب ایستاده بود. او می دانست که بازهم لطف خدا این بار اینجا به سراغش آمده است. پس از آن به نمازخانه فرودگاه رفت و نماز مغرب و عشا را خواند. بلافاصله پس از تمام شدن نماز آیت الله دستغیب، از مسافران خواستند که به هواپیما بازگردند. مسافران شگفت زده وارد هواپیما می شدند. خلبان گفته بود دست کم پرواز، پنج ساعت تأخیر خواهد داشت، ولی حالا پس از گذشت نیم ساعت نقص فنی برطرف شده بود و هواپیما آماده حرکت. فقط آیت الله دستغیب و اطرافیانش می دانستند که چه رازی در این واقعه نهفته بود.1