گر دل از غم دنیا جدا توانى کرد؟
نشاط و عیش به باغ بقا توانى کرد
اگر به آب ریاضت برآورى غسلى ؟
همه کدورت دل را صفا توانى کرد
ز منلات هوس گر برون نهى قدمى
نزول در حرم کبریا توانى کرد
اگر ز هستى خود، بگذرى یقین مى دان
که عرش و فرش و فلک ، زیر پا توانى کرد
ولیک این عمل رهروان چالاک است
تو نازنین جهانى کجا توانى کرد
نه دست و پا مى امل را فرو توانى بست
نه رنگ و بوى جهان را رها توانى کرد
چو بو على ببر از خلق و گوشه اى بنشین
مگر که خوى دل از خلق وا توانى کرد
منبع : لیله القدر
ای که
هستی طالب شوق مصلای
نماز
بشنو از بانگ اذان صوت دل آرای نماز
در سجود کبریایی معرفت را پیشه
کن تا
شوی واقف تو بر اسرار و معنای نماز
عزت فوق تصور خواهی ار بینی
بیا
در نماز جمعه بنگر شان اعلای نماز
انسجام ملت ایران اسلامی ز
اوست
اتحاد ملی از تکبیر گویای نماز
در مقام حکمت شب زنده داران تا سحر
خواب شیرین می پرد از چشم شبهای نماز
در پی آب بقا هرگز نمی گردد
کسی
گر بنوشد باده ی شهد گوارای نماز
آن شنیدستی که شیطان بر ادم سجده نکرد رانده شد از
درگه ایزد به فتوای نماز
حضرت موسی که در قرب الهی جا گرفت کلمه
ی ار نی بگفت در طور سینای نماز
وحی منزل بر نبی شد بهر فتح مسلمین
آیه انا فتحنا
از تجلای نماز
شیر حق فزت و رب الکعبه در محراب گفت شد شهید راه حق از فیض
عظمای نماز
با وضوی خون حسین ابن علی در
کربلا شد شهید
اشقیا از بهر احیای نماز
خواهی ارفیض الهی باحضور قلب
پاک
خیمه ی الفت بزن در دل ز سودای نماز
ای که سر بنهاده ای بر سجده گه بر خود بناز شد همه قدوسیان غرق
تماشای نماز
هر چه گشتم جستجو کردم ز راه معرفت
عالمی بهتر ندیدم من زدنیای نماز
از امام جمعه ی فرزانه ی صایین
قلعه امر شد
"رستم"نوشتم شعر زیبای نماز
سروده نماز از رستمعلی جعفری
ارزنده ترین گوهر مقصود نماز است
زیبنده ترین هدیه به معبود نماز است
فرمود علی شیر خدا ، ساقی کوثر
در مکتب ما شاهد و مشهودنماز است
این نکته رسول مدنی گفت به سلمان
سری که به توفیق تو افزود نماز است
در دادگه عدل خدا روز قیامت
از صلح حسن مقصد و مقصود ، نماز است
از آمدن کرب و بلا آنچه به عالم
مقصود حسین بن علی بود نماز است
آن روز که آید ز پس پرده غیبت
اول هدف مهدی موعود نماز است
باز فجر بی قرار،چنگ می زندبه دل
ازسرشک دیدگان مانده پایدلبه گِل
نغمةاذان صبح، کرده خواب را خجل
بازهم به سینه آه، باز هم بهلبنوا
درکویر سینه ام، چشمه های ((ربنّا))ست
برلبم شکوفة ((آتِماوَعَدتَنا))ست
بندبند هستی ام،ترجمان این دعاست:
((لاتُزِعقلوبَنابعدَاِذهَدَیتَنا))
چشمة ((رَبّنا))
از باغ جا نمازم / آهسته پر کشیدم
رفتم به سوی باغی / یک باغ سبز و خرم
دیدم که گل در آن باغ / روییده دسته دسته
دیدم کنار گل ها / یک شاپرک نشسته
آن شاپرک مرا دید / پر زد به سویم آمد
او با خودش گل آورد / گل را به چادرم زد
گفتم: به شاپرک جان / این گل چه خوب و ناز است
او شادمان شد و گفت / این گل، گل نماز است
صلا زدند که برگ صبوح ساز کنید
به ساز مرغ سحر ترک خواب ناز کنید
میخمار شکن میدهند کز سرها
خمار چون شکن زلف یار باز کنید
سرود بدرقهی کاروان شب خوانید
در ای قافلهی صبح پیشواز کنید
به ساز زهره، سماوات میدهد پیغام
که گوش دل به مناجات اهل راز کنید
وضو به چشمهی صهبای صبحدم سازید
به سوی قبلهی میخوارگان نماز کنید
چو بلبلان بهاری به اهتزاز نسیم
هوای شور و نوایی به سوز و ساز کنید
یگانه راز و نیاز قبول اهل دل است
دو گانهای که به درگاه بینیاز کنید
سر نیاز فرود آورید و نذر قبول
به زیر قبهی این بارگاه ناز کنید
نگین خاتم جم در نماز میبخشند
نظر به حلقهی رندان پاکباز کنید
یگانه راز عروج مقام قرب اینست
که از گروه عزازیل احتزاز کنید
به زلف یار اگر دست یافت آه سحر
بسا که پرچم عزت به اهتزاز کنید
یکی است نغمه اگر زخمهها به زیر و بم است
به پردههای حقیقت رهِ مجاز کنید
اگر به ساز دل شهریار گوش دهید
جهان پر از طرب و شور و شاهناز کنید
چادر نمازم
خوب است و زیبا
آورده خاله
از مشهد آن را
مانند باغ است
چادر نمازم
من توی این باغ
چون غنچه نازم
وقتی بپیچید
بانگ موذن
مانند نرگس
گل می شوم من
دویدم و دویدم
به مسجدی رسیدم
چندتا پرنده دیدم
طفلکی ها ، انگاری خسته بودند
بالای گلدسته ها نشسته بودند
چندتا کبوتر روی گنبد بودند
با هر چی که تنبلی بود، بد بودند
تا سر گلدسته ها پر می زدند
به دوستاشون اون بالا سر می زدند
اذان که شد با همدیگر پریدند
تو آسمون آبی صف کشیدند
انگاری که وقت نماز شون بود
وقت خوش راز و نیازشون بود
جواد محقق/رشد نوجوان
چشمة ((رَبّنا))
از قبیله بلا ، از تبار محنتم
آشنای مبتلا از دیار غربتم
زخمی جدایی ام ، داغدار غیبتم
بیش از این نمی توان صبر کردن ای خدا
***
پای اشک می کند از مسیر دل عبور
می رسد به اشتیاق ، تا به خلوت حضور
دیده نوش می کند جرعه ای شراب نور
می نهد دوباره روی ف سوی قبلة دعا
***
گشته ام ز خود رها ، با تو عهد بسته ام
بی تو در درون خویش ، دلشکسته ، خسته ام
روز و شب به انتظار ، در رهت نشسته ام
این دل غریب من با تو گشته آشنا
***
مستحق یک نگاه ، تشنة اجابتم
پای دل نهاده در مرز استجابتم
عشق اسمانی ام ، شاهد نجابتم
راه دیده باز هم می رسد به انتها
***
بر لبم شکفته است غنچة نیایشم
بغض مانده در گلو بسته راه خواهشم
دست دل کجا برم؟پای جان کجا کشم؟
در قنوت صد نیاز ، می زنم تو را صدا
***
شمع و جمع و سوختن، از غمم روایت
اشک گرم و آه سرد ، از دلم حکایتی
گوئیا نداشته درد غم نهایتی
سرنوشت عشق نیست ، جز ثبوت مدّعا
***
ذرّه ذرّه وجود، مست و آشنای تو
بینوای بی دلم ، دل پر از نوای تو
بگذرم ز هر چه هست، در پی رضای تو
هر که فانی تو شد ، یافت چشمة بقا
***
در کویر سینه ام ، چشمه های ((ربنّا))ست
بر لبم شکوفة ((آتِ ما وَعَدتَنا))ست
بندبند هستی ام ، ترجمان این دعاست:
((لاتُزِع قلوبَنا بعدَ اِذ هَدَیتَنا))
***
باز فجر بی قرار، چنگ می زند به دل
از سرشک دیدگان مانده پای دل به گِل
نغمة اذان صبح ، کرده خواب را خجل
باز هم به سینه آه ، باز هم به لب نوا
جواد محدثی