ماجرای نمازی که بر صورت صاحبش زده میشود
در ادبیات عرفانی و عبادی بین دو مفهوم «مقبول» و «صحیح» تفاوت بسیاری وجود دارد و هر کدام از این مفاهیم دارای مراتبی است .
نماز مقبول
«نماز مقبول» آن است که با خضوع و خشوع بهجا آورده شود و آداب ظاهری و باطنی در آن مراعات شود. این نماز موجب تزکیة نفس و پاکی روح و روان میشود و تأثیر تربیتی و اخلاقی فراوانی دارد.
از اینرو چنین نمازی را نماز اخلاقی نیز میگویند؛ نمازی که فرشتگان آن را با درخشندگی خاصی به پیشگاه خداوند متعال میبرند و پروردگار عالم این نماز را میپذیرد.
و آن به همین کیفیت خاصه که بین امامیه رضوان الله علیهم متعارف است مىباشد؛ یعنى، متقوم است به بلند نموده دست را در حذاء وجه، و بسط باطن کفها را طرف آسمان و خواندن ادعیه ماثوره یا غیر ماثوره و جایز است دعا نمودن به هر زبان عربى یا غیر آن. و عربى احوط و افضل است.
و فقها فرمودهاند افضل ادعیه در آن، دعا فرج است و دلیل فقهى معتدبهى به نظر نویسنده نرسیده بر افضلیت؛ ولى مضمون دعا دال بر فضیلت تامه آن است. زیرا که مشتمل بر تهلیل و تسبیح و تحمید است که روح توحید است؛ چنانچه بیان آن شد. و نیز مشتمل بر اسماء بزرگ الهى است از قبیل: الله، الحکیم، الکریم، العلى، العظیم، الرب و نیز مشتقل بر ذکر رکوع و سجود است؛ و نیز مشتمل بر اسماء ذات و صفات و افعال است؛ و نیز مشتمل است بر مراتب تجلیات حق - جل و علا - و نیز مشتمل است بر سلام بر مرسلین، گرچه احتیاط ترک آن است، ولى اقوى جواز است؛ و نیز مشتمل است بر صلوات بر پیغمبر و آل او علیهم السلام.
گویى این دعاى شریف با این اختصار مشتمل به تمام وظایف ذکریه صلوه است.
و از گفته فقها رضوان الله علیهم نیز اثبات افضلیت توان کرد، یا به واسطه تسامح در ادله سنن گر چه نویسنده که مبناى اجماع در نظر متاخرین است.
و از ادعیه شریفه که بسیار فضیلت دارد و نیز مشتمل بر آداب مناجات نبده با حق است و مشتمل بر تعداد عطایاى کامله الهیه است که به حال قنوت که حال مناجات و انقطاع به حق است تناسبى تام دارد و بعضى از مشایخ بزرگ رحمه الله بر آن تقریباً مواظبت داشت. دعاى یا من اظهر الجمیل است که از کنوز عرش است. و تحفه حق براى رسول خداست؛ و براى هر یک از فقرات آن فضایل و ثوابهاى بسیار است؛ چنانچه در توحید شیخ صدوق رحمه الله است.
مىخواهد از سنخ معارف الهیه و طلب فتح باب مناجات و انس و خلوت و انقطاع به سوى او باشد؛ و از طلب دنیا و امور خسیسه حیوانیه و شهوات نفسانیه احتراز کند، و خود را در محضر پاکان شرمسار ننماید و در محفل ابرار بى مقدار نکند.
اى عزیر! قنوت دست شستن از غیر حق و اقبال تام به عز ربوبیت پیدا کردن است، و کف خالى و سوال به جانب غنى مطلق در از نمودن است؛ و در این حال انقطاع؛ از بطن و فرج سخن راندن و از دنیا یاد کردن کمال نقصان و تمام خسران است.
جانا! اکنون که از وطن خود دور افتادى و از مجاورت احرار محجور شدى و گرفتار این ظلمتکده پر رنج و محن گردیدى، خود چون کرم ابریشم بر خود متن.
عزیزا! خداى رحمن فطرت تو را به نور معرفت و نار عشق تخمیر نموده، و به انوارى چون انبیاء و عشاقى مانند اولیاء موید فرموده این نار را به خاک و خاکستر دنیاى دنى منطفى نکن، و آن نور را به کدورت و ظلمت توجه به دنیا که دار غربت است مکدر ننما؛ باشد که اگر توجهى به وطن اصلى کنى و انقطاع به حق با از حق طلب کنى و حالت هجران و حرمان خود را با دلى دردناک به عرضش برسانى و احوال بیچارگى و بینوایى و گرفتارى خویش را اظهار کنى، مددى غیبى رسد و دستگیرى باطنى شود و جبران نقایص گردد، اذ من عادته الاحسان و من شیمته التفصل
اگر از فقرات مناجات شعبانیه امام متقین و امیر مومنین و اولاد معصومین او (علیه السلام) که امامان اهل معارف و حقایقند، در قنوت بخوانى، خصوصاً آنجا که عرض مىکنند: الهى هب لى کمال الانقطاع الیک .... ولى با حال اضطرار و تبتل و تضرع نه با دل مرده چون دل نویسنده، بسیار مناسب این حال است.
بدان که عبد سالک چون از مقام سجود، که سر او فنا است. به خود آمد و حالت صحو و هشیارى براى او دست داد و از حال غیبت از خلق به حال حضور رجوع کرد، سلام دهد به موجودات، سلام کسى که از سفر و غیبت مراجعت نموده. پس در اول رجوع از سفر، سلام به نبى اکرم دهد؛ زیرا که پس از رجوع از وحدت به کثرت، اول حقیقت تجلى حقیقت ولایت است نحن الاولون السابقون و پس از آن، به اعیان دیگر موجودات به طریق تفصیل و جمع توجه کند.
و کسى که در نماز، غایب از خلق نبوده و مسافر الى الله نشده، براى او سلام حقیقت ندارد و جز لقلقه لسان نیست. پس، ادب قبلى سلام به ادب جمیع صلوه است؛ و اگر در این نماز، که حقیقت معراج است، عروجى حاصل نشده و از بیت نفس خارج نشده، سلام براى او نیست. و نیز در این سفر اگر سلامت از تصرفات شیطان و نفس اماره بود، و در تمام این معراج حقیقى قلب را علتى نبود، سلام او حقیقت دارد والا لا سلام له.
آرى، سلام بر نبى (صلىاللهعلیهوآله) بنابراین، سلام با حقیقت است؛ زیرا که او در این سفر معراجى و در این سیر الى الله صعوداً و نزولاً متصف به سلامت است و در تمام سیر از تصرفات غیر حق عارى و برى است.
بدان که شهادت به وحدانیت و رسالت در اذان و اقامه، که از متعلقات نماز و مهیئات ورود در آن است، و در تشهد که خرج از فناء به بقاء و از وحدت به کثرت و در آخر نماز است. عبد سالک را متذکر کند که حقیقت صلوه حصول توحید حقیقى، و شهادت به وحدانیت از مقامات شامله است، که با سالک از اول صلوه تا آخر آن است.
و نیز در آن، سر اولیت و آخریت حق - جل وعلا - است. و نیز در آن سر عظمیى است که سفر سالک من الله ولى الله است کما بداکم تعودون
پس سالک باید همه مقامات توجه این مقصد باشد و حقیقت و حدانیت و الوهیت حق را به قلب برساند؛ و قلب را در این سفر معراجى الهى کند تا شهادتش حقیقت پیدا کند و از نفاق و شرک منزه گردد.
و در شهادت به رسالت نیز اشاره به آن شاید باشد که دستگیرى ولى مطلق و نبى ختمى در این معراج سلوکى از مقامات شامله است، که باید سالک در تمام مقامات متوجه آن باشد و سر ظهور اولیت و آخریت که از مقامات ولایت است، از براى اهلش واضح گردد.
و باید دانست که فرق است شهادت در اول نماز، و شهادت در تشهد؛ زیرا که آن، شهادت قبل از سلوک است و شهادت تعبدى یا تعقلى است، و این شهادت پس از رجوع است و آن شهادت تحققى یا تمکنى است. پس شهادت تشهد را خطر عظیم است. زیرا که در آن دعوى تحقق و تمکن است و دعوى رجوع به کثرت است بى احتجاب.
و چون این مقام شامخ براى امثال ما حاصل نیست، بلکه با این حال که اکنون داریم متوقع نیز نیست، ادب در حضرت بارى آن است که قصور خود و ذلت و نقص و عجز و بیچارگى خویش را در نظر آریم و با حال شرمسارى به بارگاه قدس متوجه شده عرضه داریم:
با الها! ما از مقامات اولیاء و مدارج اصفیاء و کمال مخلصین و سلوک سالکین، حظى جز الفاظى چند نداریم؛ و از جمیع مقامات به قیل و قال قناعت نمودیم که نه از آن کیفیتى حاصل شود نه حال.
بار خدایا! حب دنیا و تعلقات آن ما را از بارگاه قدس محفل انس تو محجوب نموده؛ مگر تو با لطف خفى خود از ما افتادگان دستگیرى فرمایى و جبران ماسبق را فرمایى، تا بلکه از خواب غفلت انگیخته شده راهى به محضر قدس پیدا کنیم.
و آن نزد اصحاب عرفان و ارباب قلوب، ترک خویشتن و چشم بستن از ماسوى (است.)؛ و به معراج یونسى- که به فرو رفتن در بطن ماهى حاصل شد- متحقق شدن به توجه اصل خویش بى رؤیت حجاب. و در سر بر تراب نهادن، اشارت به رؤیت جمال جمیل است و در باطن قلب خاک و اصل عالم طبیعت.
و آداب قلبیه آن، یافتن حقیقت خویش و اصل ریشه وجود خود است، و نهادن ام الدماغ، که مرکز سلطان نفس است و عرش الروح است، به ادنى عتبه مقام قدس، و دیدن عالم خاک است، عتبه مالک الملوک.
پس، سر وضع سجودى، چشم از خود شستن است؛ و ادب وضع رأس بر تراب، اعلى مقامات خود را از چشم افکندن و از تراب پستتر دیدن است. واگر در قلب از این دعاوى که به حسب اوضاع صلاتى اشارت به آنها است علتى باشد، پیش ارباب معرفت نفاق است. و چون خطر این مقام بالاترین خطرات است، سالک الى الله را لازم است به جبلیت ذاتى و فطرت قلبى متمسک به ذیل عنایت حق-جل وعلا- گردد و با ذلت و مسکنت، عفو تقصیرات را طلب کند، که این مقامى مخطور (پر خطر) است که از عهده امثال ما خارج است.
بدان که در سجود، چون سایر اوضاع صلاتى، هیئتى و حالى و ذکرى و سرى است. و این امور براى کمل طورى است که در این رساله بیان آن اشارت شده، و تفصیلا بى تناسب است. و از براى متوسطین هیئت آن ارائه خاکسارى و ترک استکبار و خود بینى است.
و ارغام انف، که از مستحبات موکده بلکه ترک آن خلاف احتیاط است، اظهار کمال تخصع و تذلل و فروتنى است؛ و نیز توجه به اصل خویش و یاد آورى از نشئه خود است. و روساى اعضاى ظاهره، که محال ادراک و ظهور تحریک و قدرت است که همین هفت یا هشت عضو است، بر زمین مذلت و مسکنت نهادن علامت تسلیم تام و تقدیم تمام قواى خود است و خارج شدن از خطیئه آدمیه است.
و چون تذکر این معانى در قلب قوى شد، کم کم قلب از آن منفعل شده، حالى دست مىدهد که آن حالت فرار از خود و ترک خودبینى است، و نتیجه این حال، حصول حالت انس است، و دنباله آن، خلوت تام حاصل شود محبت کلى پیدا شود.
و اما ذکر سجده، متقوم از تسبیح که تنزیه از توصیف و قیام به امر است، یا تنزیه از تکثیر اسمائى است، یا تنزیه از توحید است، چه که توحید تفعیل است، و آن از اکثرت به وحدت رفتن است؛ و این خالى از شائبه تکثیر و تشریک نیست؛ چنانچه توصیف به علو ذاتى و تحمید نیز خالى از شائبه این معانى نیست.
و العلى از اسماء ذاتیه است. و به حسب روایت کافى، اولى اسمى است که حق براى خود اتخاذ فرموده؛ یعنى اول تجلى ذات براى خود است و عبد سالک چون از خود در این مقام فانى شد و ترک عالم و آنچه در آن است نموده، مفتخر به این تجلى ذاتى شود.
و بدان که چون رکوع اول و سجود ثانى است. تسبیح و تحمید در آنها فرقها دارد. و نیز رب در آن دو مقام، فرق دارد، زیرا که رب چنانچه اهل معرفت گفتهاند از اسماء ذاتیه و صفاتیه و افعالیه است به سه اعتبار.
بنابراین، رب در الحمد الله رب العالمین از اسماء فعلیه شاید باشد به مناسبت مقام قیام، که مقام توحید افعالى است؛ و در رکوع از اسماء صفاتیه است به مناسبت اینکه رکوع مقام توحید صفات است؛ و در سجود از اسماء ذاتیه است به مناسبت آن که سجود مقام توحید ذات است. و تسیبح و تحمید نیز در هر یک از مقامات واقع شد، مربوط به آن مقام است.
سجده، غشوه صعق در نتیجه مشاهده انوار عظمت حق است. و چون عبد از خود بى خود شد و حال محو و صعق براى او دست داد. عنایت ازلى شامل حال شود و به الهام غیبى ملهم شود.
و ذکر سجود و تکرار آن بریا حصول حال صحو و به خود آمدن است.
پس چون به خود آمد، آتش اشتیاق مشاهده نور حق در قلبش مشتعل گردد، و سر از سجده بردارد؛ و چون در خود بقایایى بیند از انانیت با دست اشاره به رفض آن کند؛ پس، تجلى نور عظمت ثانیاً بر او شود و بقیه انانیت را بسوزاند و فانى از فنا شود، و تکبیر گویان حالت محو کلى مطلق و صعق تام حقیقى براى او حاصل شود؛ پس دستگیر غیبى به الهام اذکار او را متمکن در مقام کند؛ و حالت صحو در این مقام، که صحو مقام ولایت است و از هر احتجاب و آلایش خلقى منزه است، براى او دست دهد؛ و حال تشهد و سلام، که از احکام کثرت است، نیز در این صحو بعد المحو حاصل شود. و تا این جا تمام دائره سیر انسانى تکمیل و تتمیم شود.
بدان که سوره مبارکه حمد چنانچه مشتمل به جمیع مراتب وجود، مشتمل است به جمیع مراتب سلوک، و مشتمل بر- به طریق اشاره- به جمیع مقاصد قرآن. و غور در این مطالب گرچه محتاج است به بسطى تام و منطقى غیر از این منطق، ولى اشاره به هر یک از آنها خالى از فائده بل فوائدى براى اصحاب معرفت یقین نیست.
پس، در مقام اول گوییم که ممکن است بسم الله الرحمن الرحیم اشاره به تمام دائره وجود و دو قوس نزول و صعود باشد. پس، اسم الله مقام احدیت قبض و بسط، و رحمن مقام بسط وظهور است، که قوس نزول است؛ و رحیم مقام قبض و بطون است، که قوس صعود است.
و الحمدلله اشاره توان بود به عالم جبروت و ملکوت اعلى که حقایق آها محامد مطلق اند. و رب العالمین به مناسبت تربیت و عالمین، که مقام سوائیت است، اشاره توان بود به عوالم طبیعت که به جوهر ذات، متحرک و مترصم و در تحت تربیت است.
و مالک یوم الدین اشاره به مقام وحدت و قهاریت و رجوع دائره وجود است. و تا اینجا تمام دائره وجود نزولاً و صعوداً ختم شود.
و در مقام دوم گوییم که استعاذه- که مستحب است- اشاره شاید باشد به ترک غیر حق و فرار از سلطنت شیطانیه. و چون این، مقدمه مقامات است نه جز مقامات- زیرا که تخلیه، مقدمه تحلیه است و بالذات از مقامات کمالیه نیست- از این جهت استعاذه جزء سوره نیست، بلکه مقدمه دخول در آن است.
و تسمیه اشاره شاید باشد به مقام توحید فعلى و ذاتى، و جمیع بین هر دو. و الحمدلله تا رب العالمین شاید اشاره باشد به توحید فعلى. و مالک یوم الدین اشاره به فناء تام و توحید ذاتى. و ایاک نعبد شروع شود به حالت صحو و رجوع. و عبارت دیگر، استعاذه سفر از خلق است به حق و خروج از بیت نفس است.
و تسمیه اشاره به تحقق به حقانیت است پس از خلع از خلقیت و عالم کثرت. والحدلله تا رب العالمین اشاره است به سفر از حق بالحق فى الحق. و در مالک یوم الدین تمام شود.. در اهدنا الصراط المستقیم این سفر به اتمام رسد.
و در مقام سوم گوییم که این سوره شریفه مشتمل است بر عمده مقاصد الهیه در قرآن شریف؛ زیرا که اصل مقاصد قرآن، تکمیل معرفةالله و تحصیل توحیدات ثلاثه، و رابطه مابین حق و خلق، و کیفیت سلوک الى الله، وکیفیت رجوع رقایق به حقیقة الحقایق، و معرفى تجلیات الهیه جمعاً و تفصیلاً و فرداً و ترکیباً، و ارشاد حق سلوکاً و تحقیقاً، و تعلیم عباد علماً و عملاً و عرفاناً و شهوداً؛ و جمیع این حقایق در این سوره شریفه با کمال وجازت و اختصارى که دارد موجود است.
پس، این سوره شریفه فاتحةالکتاب و ام الکتاب، و صورت اجمالیهاى از مقاصد قرآن است. و چون جمیع مقاصد کتاب الهى برگشت به مقصد واحد کند و آن حقیقت توحید است، که غایت همه نبوات و نهایت مقاصد همه انبیاء عظام (علیهم السلام) است، و حقایق و سرایر توحید در آیه مبارکه بسمالله منطوى است؛ پس این آیه شریفه اعظم آیات الهیه و مشتمل بر تمام مقاصد کتاب الهى است؛ چنانچه در حدیث شریف وارد است.
و چون باء ظهور توحید، و نقطه تحت الباء سر آن است، تمام کتاب ظهوراً و سراً در آن با موجود است. و انسان کامل، یعنى وجود مبارک علوى (علیه الصلوة والسلام) همان نقطه سر توحید است؛ و در عالم آیهاى بزرگتر از آن وجود مبارک نیست، پس از رسول ختمى (صلىالله علیه وآله)؛ چنانچه در حدیث شریف وارد است.
تکبیر قبل از رکوع: ادب آن، آن است که مقام عظمت و جلال حق و عزت و سلطنت ربوبیت را در نظر آرد و مقام ضعف و عجز و فقر و ذلت عبودیت را نصب العین خود قرار دهد؛ و در این حال، به مقدار معرفتش به عز ربوبیت و ذل عبودیت، تکبیر حق تعالى را توصیف کند.
چون عبد سالک خواهد وارد منزل خطرناک رکوع شود، باید خود را مهیاى آن مقام کند؛ و با دست خود توصیف و تعظیم و عبادت و سلوک خود را پشت سر اندازد و دستها را تا حذاى گوش بلند کند و کفهاى خالى خود را رو به قبله کند و صفر الید و تهیدست با قلب پر از خوف و رجاء- خوف از تقصیر و قصور به قیام به مقام عبودیت و رجاء واثق به مقام مقدس حق که او را تشریف داده و به چنین مقاماتى که از خلص اولیاء احبا است بار داده - وارد منزل رکوع شود.
انحناء رکوعى: بدان که عمده احوال صلوة سه حال است، که سایر اعمال و افعال، مقدمات و مهیئات آنها است: اول قیام؛ و دوم رکوع؛ و سوم سجود.
چون صلوة، معراج کمالى مؤمن و مقرب اهل تقوى است، متقوم به دو امر است که یکى مقدمه دیگر است:
اول: ترک خود بینى و خودخواهى؛ که آن، حقیقت و باطن تقوى است.
دوم: خداخواهى و حقطلبى؛ که آن، حقیقت معراج و قرب است. و لهذا در روایات شریفه است که الصلوة قربان کل تقى. چنانچه قرآن شریف نیز نور هدایت است ولى براى متقین: ذلک الکتاب لا ریب فیه هدى للمتقین.
بالجمله، در این سه مقام که مقام قیام و رکوع و سجود است، این دو مقام به تدریج حاصل شود. پس، در حال قیام ترک خودبینى است به حسب مقام فاعلیت؛ و رؤیت فاعلیت حق و قیومیت حق مطلق است. و در رکوع ترک خودبینى است به حسب مقام صفات و اسماء؛ و رؤیت مقام اسماء و صفات حق است. و در سجود ترک خود بینى است مطلقاً و خداخواهى و خداطلبى است مطلقاً. وجمیع منازل سالکین از شئون این مقامات ثلاثه است؛ چنانچه بر اهل بصیرت و اصحاب عرفان و سلوک واضح است.
کسانى هستند که نماز را وسیله تذکر حق دانند و قرائت را تحمید و ثناى حق شمارند. و شاید اشاره به این طایفه است حدیث شریف قدسى:
قسمت الصلوه بینى و بین عبدى: فنصفها لى، و نصفها لعبدى. فاذا قال: بسم الله الرحمن الرحیم یقول الله: ذکرنى عبدى. واذا قال: الحمد لله یقول الله: حمدنى عبدى و اثنى على. وهو معنى سمع الله لمن حمد و اذا قال: الرحمن الرحیم یقول الله: عظمنى عبدى. و اذا قال: مالک یوم الدین یقول الله: مجدنى عبدى[و فى روایه: فوض الى عبدى] و اذا قال: ایاک نعبد و ایاک نستعین یقول الله: هذا بینى و بین عبدى. و اذا قال: اهدنا الصراط المستقیم یقول الله: هذا لعبدى و لعبدى ما سئل.
چون نماز تقسیم شده است بین حق و عبد، باید عبد تا آنجا که حق مولى است قیام به حق او کند؛ و به ادب عبودیت... قیام کند تا حق او کند؛ و به ادب عبودیت... قیام کند تا حق - تعالى شأنه - به لطایف ربوبیت به او عمل فرماید؛ چنانچه فرماید: و أوفوا بعهدى اوف بعهدکم
و خداى تعالى آداب عبودیت را در قرائت به چهار رکن قائم فرموده: است.
رکن اول: تذکر است که باید در بسم الله الرحمن الرحیم حاصل شود؛ و عبد سالک تمام دار تحقق را به نظر اسمى که فناى در مسمى است نظر کند. و قلب را عادت دهد که در همه ذرات ممکنات، حق جو و حق خواه شود، و فطرت تعلم اسمائى را، که در خمیره ذات او ثبت است به مقتضاى جامعیت نشئه و ظهور از حضرت اسم الله الاعظم که اشاره به آن است در قول خداى تعالى: و علم ادم الأسماء کلها به مرتبه فعلیت و ظهور آورد. و این مقام، از خلوت با حق و شدت تذکر و تفکر در شئون الهیه حاصل شود، تا جایى رسد که قلب عبد حقانى شود و در تمام زوایاى او اسمى جز از حق نباشد.
رکن دوم: تحمید است. و آن در قول مصلى: الحمد لله رب العالمین حاصل شود.
بدان که چون مصلى به مقام ذکر متحقق شد و همه ذرات کائنات و عوالى و ادانى موجودات را اسماء الهیه دید و جهت استقلال را از دل بیرون کرد و به چشم استظلال به موجودات، عوالم غیب و شهود نگریست، مرتبه تحمید براى او دست دهد و دل او اعتراف کند که جمیع محامد از مختصات ذات احدى، و یگر موجودات را در آن شرکتى نیست؛ زیرا که از خو کمالى ندارند تا حمد و ثنایى برى آنها واقع شود.
رکن سوم: تعظیم است. و آن در الرحمن الرحیم حاصل شود. چون عبد سالک الى الله در رکن تحمید محمدت را به حق تعالى منحصر کرد و از کثرات وجودیه سلب کمال و تحمید نمود، به افق وحدت نزدیک شود و چشم کثرت بینى او کم کم کور شود و صورت رحمانیت، که بسط وجود، و رحیمیت، که بسط کمال وجود است، بر قلب او تجلى کند و حق را به دو اسم محیط جامع که کثرات در آن مضمحل است توصیف کند؛ پس، به واسطه جلوه کمالى، قلب را هیبت حاصل از جمال دست دهد؛ پس عظمت حق در قلب او جاى گزین شود.
و این حال چون تمکین یافت، به رکن چهارم منتقل شود که آن مقام تقدیس است که حقیقت تمجید است؛ و به عبارت دیگر، تفویض امر الى الله است. و آن، رؤیت مقام مالکیت و قاهریت حق و فرو ریختن غبار کثرت و شکستن بتهاى کعبه دل و ظهور مالک بیت قلب و تصرف نمودن آن را بى مزاحم شیطانى است.
و در این حال به مقام خلوت رسد و بین بنده و حق حجابى نباشد و ایاک نعبد و ایاک نستعین در آن خلوت خاص و مجمع انس واقع شود.... و چون عنایت ازلى شامل حال او شود و او را به خود آرد، استقامت به این مقام و تمکین آن حضرت را خواهان شود بقوله: اهدنا الصراط المستقیم. و لهذا اهدنا تفسیر شده به: الزمنا و ادمنا و ثبتنا. و این براى آنان است که از حجاج بیرون آمده و به مطلوب ازل رسیدهاند. و اما امثال ما اهل حجاج باید هدایت را به همان معنى خود از حق تعالى طلب کنیم.
اى عزیز! قلب را به آداب عبودیت مأنوس کن و به ذائقه روح، حلاوت ذکر خدا را بچشان. و این لطیفه الهیه در ابتداء امر، به شدت تذکر و انس باذکر حق حاصل شود؛ ولى در ذکر، قلب مرده نباشد و غفلت بر آن مستولى نشود. و چون با تذکر، قلب را مأنوس نمودى، کم کم عنایات ازلیه شامل حالت گردد و فتح ابواب ملکوت بر قلبت گردد. و علامت آن تجافى از دار غرور و انابه به دار خلود و استعداد براى موت قبل از رسیدن موت است.
بار الها! از لذت مناجات و حلاوت مخاطبان خود ما را نصیبى عنایت فرما؛ و ما را در زمره ذاکران و جرگه منقطعان به عز قدس خود قرار ده؛ و دل مرده ما را حیاتى جاویدان بخش و از دیگران منقطع و به خود متوجه فرما. انک ولى الفضل و الانعام.
یکیاز آداب مهمه قرائت کتاب الهى، که عارف و عامى در آن شرکت دارند و زا آن نتایج حسنه حاصل شود و مجوب نورانیت قلب و حیات باطن شود، تعظیم است و آن موقوف به فهم عظمت و بزرگى و جلالت و کبریاى آن است.
بدان اى عزیز! که عظمت هر کلام و کتابى یا به عظمت متکلم و کاتب آن است، و یا به عظمت مطالب و مقاصد آن است، و یا به عظمت نتایج و ثمرات آن است، و یا به عظمت رسول و واسطه آن است، و یا به عظمت مرسل اله و حامل آن است، و یا به عظمت حافظ و نگاهبان آن است، و یا به عظمت شارح و مبین آن است، و یا به عظمت وقت ارسال و کیفیت آن است. و بعض از این امور ذاتاً و جوهراً در عظمت دخیل است، و بعضى عرضاً و بالواسطه، و بعضى کاشف از عظمت است. و جمیع این امور که ذکر شده، دراین صحیفه نورانیه به وجه اعلى واوفى موجود، بلکه از مختصات آن است، که کتاب دیگرى را در آن یا اصلاً شرکت نیست و یا به جمیع مراتب نیست.
فراقک گوید از مقامات معمولى سرشار او و مثل او است.
بالجمله، تصفیه عمل از این دو مرتبه نیز در نزل اهل الله لازم است، و عمل با آن معلل و از حظوظ نفسانیه خارج نیست؛ و این کمال خلوص است. و پس از این، مراتب دیگرى است که از حدود خلوص خارج و در تحت میزان توحید و تجرید و ولایت است.