تو گردان شایعه شد.
ـ نماز نمی خونه.
گفتن : «تو که رفیق اونی، بهش تذکر بده»
باور نکردم و گفتم :
«لابد می خواد ریا نشه، پنهانی می خونه»
وقتی دو نفری توی سنگر کمین جزیره ی مجنون، بیست و چهار ساعت نگهبان شدیم.
با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند! توی سنگر کمین، در کمینش بودم
تا سرحرف را باز کنم.
ـ تو که برای خدا می جنگی، حیف نیس نماز نخونی…
لبخندی زد و گفت : «یادم می دی نماز خوندن رو»
ـ بلد نیسی ؟
ـ نه، تا حالا نخوندم
همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره ی شصت دشمن، تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم.
توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قایق پارویی که آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم.
هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره شصت توی آب هور خورد و پارو از دستش افتاد آرام که کف قایق خواباندمش، لبخند کم رنگی زد.
با انگشت روی سینه اش صلیب کشید و چشمش به آسمان یکی شد . . .
قرار شد از حاج آقا کسب تکلیف کنیم. نماینده آسایشگاه ها رفتند پیش او. گفته بود نباید بهانه دست شان بدهیم و باعث شویم به خاطر نماز جماعت جلو کارهای واجب دیگرمان را هم بگیرند.
روزها می گذشت تا اینکه یک روز صبح زود سر و صدایی را از توی حیاط شنیدیم. بلند شده بودیم نماز بخوانیم. دو، سه روز بیشتر به عید نمانده بود. به پشت پنجره رفتم. دیدم عراقی ها چند تا درخت توی حیاط را می برند و بلوک های سیمانی گوشه و کنار را جمع می کنند.
کارشان برایمان عجیب بود. بعد از آمار و صبحانه رفتیم توی حیاط و ظهر وقتی می خواستیم نماز را به جماعت بخوانیم، ممانعت کردند و گفتند از آن روز خواندن نماز جماعت ممنوع است و باید ساعت ۱۰ شب همه بخوابند. عراقی ها روی دیوارها تیربار گذاشته و منتظر بودند یکی دست از پا خطا کند.
بچه ها که عادت کرده بودند نماز را به جماعت بخوانند، اعتراض کردند ولی قرار شد از حاج آقا کسب تکلیف کنیم. نماینده آسایشگاهها رفتند پیش او. گفته بود نباید بهانه دست شان بدهیم و باعث شویم به خاطر نماز جماعت جلو کارهای واجب دیگرمان را هم بگیرند. سفارش کرده بود از آن روز نماز جماعت نخوانیم تاعصبانیت گنگ عراقی ها فروکش کند.
وقتی آمار گرفتند، رفتند داخل آسایشگاه. شب نوبت نگهبانی جواد عراقی بود. آمد ایستاد پشت پنجره و گفت عراقی ها به بهانه نماز جماعت و به دلیل شکست در عملیات بدر می خواسته اند همه را قتل عام کنند. جواد عراقی می گفت بعضی از اسرا ایران و امام را خوب نشناخته اند وگرنه هر کاری از دستشان بر می آمد می کردند تا نام ایران و امام را بزرگ کنند.
منبع: سایت جامع آزادگان
حالتى رفت که محراب به فریاد آمد |