روایت است که : روزى سید انبیاء صلى الله علیه و آله در مسجد نشسته بودند که جماعتى از بزرگان عرب و قریش خدمت آن بزرگوار شرفیاب شدند و عرض کردند: اى افتخار عرب ! ما را عروسى هست و دختر فلان را به پسر فلان مى دهیم و آن ها از اشرافند و با شما نسبتى دارند، استدعا مى کنیم که فاطمه علیهاالسلام را در این عروسى رخصت فرمایى که مجلس ما را مزین فرماید به قدوم خود.
حضرت رسول صلى
الله علیه و آله فرمودند: از فاطمه طاهره مى پرسم : اگر اراده
کند خواهد آمد.
این را فرمود و تشریف به خانه بردند و فرمودند: اى فاطمه و اى نور دیده من ! اکابر عرب جمع شدند و عروسى دارند و به
نزد من آمدند که تو را به عروسى خود برند خواهى رفت یا نه ؟
فاطمه
علیهاالسلام زمانى سر در پیش افکند، بعد از آن سر برآورد و عرض کرد: اى پدر بزرگوار! ایشان که مرا به عروسى خواسته اند مقصود آن ها
استهزاء است نسبت به من ؛ زیرا که زنان قریش همه با لباس هاى فاخر و جواهر زینت
کرده اند و با کمال حشمت و تنعم نشسته اند و مرا لباسى غیر از چادرى و کهنه پیراهنى
و کفشى که چند جاى او را وصله زده ام چیز دیگر نیست و با این حال رفتن به آن جا غیر
شماتت حاصلى ندارد.
چون رسول اکرم صلى الله علیه و آله از فاطمه
علیهاالسلام این کلمات را شنید، بسیار غمناک گردید، در آن حال جبرئیل نازل شد و عرض
کرد: یا رسول الله ! حق تعالى سلام مى فرستد و مى فرماید فاطمه
را با لباسى که دارد به عروسى بفرست که ما را در این حکمتى است .
رسول
اکرم صلى الله علیه و آله پیغام حق تعالى را به فاطمه رسانید، پس آن مخدره شکر حق
تعالى را به جا آورد و عرض کرد: صدقنا و آمنا هر چه امر و حکم
الهى است عین لطف و مرحمت است .
سپس حضرت صدیقه علیهاالسلام برخاست و با
جامه هاى کهنه خود به عروسى تشریف برد، اما از جهت شماتت زنان قریش دلتنگ بود،
فرشتگان هفت آسمان و زمین سرنیاز به درگاه بى نیاز نهادند، عرض کردند: باز خدایا! این دختر پیغمبر آخرالزمان است که او را از جمله پیغمبران
برگزیدى ، آیا او را دلشکسته مى نمایى ؟
خطاب از جانب رب الارباب به
جبرییل شد که دختر برگزیده ما را دریاب و آن چه باید به جهت او مهیا کن .
پس
امین وحى به شتاب تمام به جنت فردوس شتافت و براى او جامه هاى بهشتى حاضر نمود و
هنوز حضرت فاطمه علیهاالسلام هفت قدم از خانه بیرون ننهاده که صد هزار حورى ماه
لقاگرد وى حاضر شدند و جبرئیل سر تا پاى فاطمه طاهره را از سندس و استبرق بیاراست و
حوریان هر ساعت خاک قدم فاطمه را به دیده مى کشیدند، چون فاطمه این لطف و حشمت حق
تعالى را نسبت به خود ملاحظه کرد، به سجده شکر رفته و حق تعالى چندان از نور لطف
خود روشنایى و تجلى به فاطمه علیهاالسلام نثار کرد که شرح آن ممکن نیست ، پس فاطمه
حمد و ثناى الهى مى کرد و مى رفت تا آن که به خانه عروس رسید، زنان قریش به انتظام
مقدم شریف فاطمه علیهاالسلام بودند که ناگاه روشنایى و نورى مشاهده کردند، چون برق
که عالم از آن روشن شد. مردم آن محله همگى متعجب شدند که این روشنایى چیست . ناگاه
آواز از حوریان برآمد که هر که مى شنید از خود بى خود مى شد و همه زنان از حسن صورت
فاطمه علیهاالسلام متحیر شدند و عروس را تنها گذاشتند و به استقبال ایشان شتافتند.
فاطمه را دیدند که صد هزار حور بهشتى با او خرامان مى آمدند و حوران عود و عنبر مى
سوختند و از بوى خوش ایشان جمله زنان مدهوش شدند، همه به یک بار در قدم فاطمه
افتادند و دست و پاى او را بوسیده و با تعظیم هر چه تمامتر او را به خانه
آوردند.
چون آن سیده زنان قرار گرفت ، حوریان گرد او صف زده بر روى هوا
ایستادند، به نحوى که پاى هیچ کدام بر زمین نبود، زنان عرب از مشاهده این امر و
عطرهاى بهشتى دم به دم مى افتادند و سجده مى کردند و عروس نیز از کرسى درافتاد و
بى هوش گردید و بعد از ساعتى در آن بى هوشى مرد، چون عروس را مرده یافتند همه فریاد
واویلا برآوردند و به گریه و زارى نشستند و عروسى به عزا مبدل شد.
حضرت فاطمه
علیهاالسلام از مشاهده آن حال بسیار دلتنگ گردید، در آن حال برخاست تجدید وضو نمود
و دو رکعت نماز به جاى آورد، بعد از آن سر به سجده نهاد و عرض کرد: ملکا! پادشاها! به عزت و جلال بى زوال تو و به حرمت شرف طاعت بندگان
خالص تو و به برکت محمد و على که برگزیدگان درگاه تواند که این عروس را زنده گردان
!
هنوز حضرت فاطمه علیهاالسلام در مناجات بود که عروس عطسه زد و از جا
برخاست و به دست حضرت فاطمه علیهاالسلام افتاد و عرض کرد: السلام علیک یا بنت رسول الله ! تو و پدر تو بر حقید و خداى را که
شما پرستش مى کنید بر حق است و کفارى که راه بت پرستى را گرفته اند بر
باطلند.
گویند: در آن روز هفتصد مرد از کسان عروس و غیر ایشان به شرف
اسلام مشرف شدند و این مطلب در تمام شهر منتشر گردید. پس فاطمه زهرا علیهاالسلام
مراجعت نمود به خانه و شرح آن واقعه را براى پدر بزرگوار خود بیان نمود. رسول خدا
صلى الله علیه و آله سجده شکر به جا آوردند، سپس فرمودند: اى
نور دیده ! از آن چه گفتى من هزاران بیشتر و بهتر از حق تعالى امید دارم
.