یکی از علمای محترم قم نقل میکرد: «یک نفر از اهالی باکو که با من آشنا بود، در قم مهمان ما شد. ضمن صحبتها به او گفتم: فردا نماز جمعه برگزار میشود. اگر موافق باشید، در این نماز شرکت میکنیم، اما چندان تمایلی نشان نداد. فردای آن روز نزدیک ظهر بار دیگر نماز جمعه را یادآور شدم و پرسیدم: آیا دلیل خاصی دارد که نمیخواهید به نماز جمعه بیایید؟ گفت: خیر، ولی از این میترسم که به دلیل وضو و ندانستن ذکرهای نماز مورد تمسخر مردم واقع شوم. من گفتم: نگران نباشید. اینجا کسی با شما کاری ندارد. او پذیرفت و به هر حال وارد مصلی شدیم؛ امام جمعه در حال خطبه بود؛ من پارهای از مفاهیم خطبه را برایش ترجمه میکردم. خطبه به پایان رسید. مؤذن اذان سر داد. طنین اذان از یکسو و زمزمه ذکر نمازگزاران از سوی دیگر، فضایی نورانی ایجاد کرده بود. امام به نماز ایستاد و نمازگزاران به پا خاستند. من به دوست آذری خود گفتم: تو نیز میتوانی با مردم هماهنگ و با آنها خم و راست بشوی. گفت: من نمی دانم چه بگویم و تنها صلوات را خوب میدانم.
گفتم: تو همان را تا آخر نماز زمزمه کن. نماز پایان یافت و مردم پراکنده شدند و ما نیز به سوی منزل روانه شدیم. قابل توجه این است که او در راه میگفت: حالا فهمیدم که شما بر حق هستید و از من تقاضا کرد نماز را به او یاد دهم. در چهرهاش آثار تحولی نورانی موج میزد و لرزه شوق بر تن داشت، ولی چیزی دستگیرم نشد.
پیش خود گفتم: این آقا یک نماز بدون وضو و قرائت به جای آورده، حالا درباره حقانیت ما اظهارنظر میکند؛ البته من نتوانستم کنجکاوی خود را پنهان دارم. بنابراین پرسیدم: تو از کجا فهمیدی که ما بر حق هستیم؟
پاسخی که داد، مرا هم دگرگون ساخت؛ گفت: از آنجا که وقتی در رکعت دوم به سجده افتاده بودم، با همین گوش سر شنیدم که از طرف مصلی ندایی به سوی من میآید و با زبان آذری محلی خودمان میگوید: به خانه ما خوش آمدی. من دریافتم که این ندا سروش غیبی است که روح پژمردهام را طراوتی تازه میدهد. شما را به خدا، مرا با خدا آشنا سازید؛ به من نماز بیاموزید».1
آیه | نام سوره | پیام آیه | ترجمه آیه | تفسیر آیه |
آیه 31 | سوره مبارکه قیامت | تارک الصلات به سختی جان می دهد | پس نه تصدیق کرد ونه نماز گزارد | مراد از اینکه فرمود:" نه تصدیق کرد و نه نماز خواند"، تصدیق دعوت حقى است که قرآن کریم متضمن آن است، و مراد از" نماز نخواندن" این است که توجه بندگى و عبادت که همان نماز و عمود دین است به خداى تعالى نکرد..ترجمه المیزان/ج20/ص182 |
شهید بهشتی درباره حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا شیخ ابراهیم ریاضی فرمود: «خدا آقای شیخ ابراهیم ریاضی را رحمت کند؛ ایشان از فضلای برخاسته از قم بود، عالمی ارزنده، خادم و مردمی بود».
یکی از ارادتمندان ایشان میگوید: «ایام جوانی به بطالت و سستی گذشت و حسرت و افسوس آن باقی ماند. بیهمتی و فریب شیطان از من انسانی بیقید و گریخته از زیباییهای دین ساخته بود. اهل نماز و نیاز نبودم. یکی از روزها گوشه خیابان ایستاده بودم که شیخ ابراهیم ریاضی از آنجا عبور میکرد. او سر به زیر داشت و چون روبهروی من رسید، نگاهی به من انداخت. من بیاختیار، سلامی خشک از دهانم پرید، اما شیخ همین سلام بیرمق را آغاز یک ارادت کرد و زلالی از معرفت به جانم سرازیر ساخت. او از رفتن باز ایستاد. به گرمی جواب سلام مرا داد و پیش من آمد، احوالپرسی گرمی کرد؛ چنانکه گویی هیچ غربت و بیگانگی بین من و او نیست. پس از آن، سر سخن را با من باز کرد و نقطه آغازینی را که هدف گرفت، بسیار حساس بود. به من گفت: زن داری؟ گفتم: نه. گفت: چرا زن نمیگیری؟ با همان آداب و لحن کلام پرسهزنان ولگرد گفتم: کی به ما زن میده؟ گفت: یک دختر خوب سراغ دارم؛ میخواهی بروی مقدمات آن را آماده کنی تا آن را برای تو عقد کنم؟
باورم نمیشد، اما او جدّی میگفت. خوب نیز نفهمیدم که در خشت خام جان من چه دید که دیگران در آینه انسانیتم ندیدند. با این حال، بیمیل نبودم و رضایت خود را به او فهماندم. ایشان گفتند: خانه مدیر بروید و دخترش را خواستگاری کنید. بعد از انجام مقدمات مرا خبر کنید تا بیایم خطبه عقد را بخوانم.
ـ مدیر مدرسه اسلامی نجفآباد؟
برایم بسیار غیرمنتظره بود که کسی چون من به خواستگاری دختر مدیر برود. در افکار خود غرق بودم که شیخ مهلتی نداده، راهش را گرفت و رفت. به هر حال، با هماهنگی، از دختر مدیر خواستگاری کردیم و آنان به پشتوانه شیخ، ما را پذیرفتند، ولی شرط کردند که هرگز نماز داماد ترک نشود و دوم اینکه لب به شراب نزند. پذیرش این دو شرط ابتدا از طرف شیخ به نیابت از من و به قصد تعلیم من و بعد هم از طرف خودم انجام شد. پس از آن روز شرابخواری را کنار گذاشتم و اولین سجدهها را به درگاه بینیاز بردم. این عمق عمل خالص و تأثیر نَفَس پاک یک مرد الهی بود که با قلوب آماده چنین میکرد».1