اولِ دفتر به نام ایزد دانا !
صانع ِ پروردگارِ حیّ توانا !
اکبر و اعظم ، خدای عالَم و آدم
صورت هوب آفرید و سیرت زیبا
از در بخشندگی و بنده نوازی
مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا
قسمت خود می خورند منُعم و درویش
روزی خود می برند پشّه و عنقا !
شربت نوش آفرید از مگسِ نحل
نخل تناور کند ز دانة خرما
هرکه نداند سپاسِ نعمت امروز
حیف خورَد بر نصیب رحمت فردا
بار خدایا مهیمنّی و مدبّر
وز همه عیبی مقدسّی و مبرّا !
ما نتوانیم حقّ حمد تو گفتن
با همه کرّوبیان عالم بالا
سعدی از آنجا که فهم اوست سخن گفت
ور نه کمال تو و وهم کی رسد آنجا ؟!
مصلح الدین سعدی شیرازی
ای به آیین پاک آیینه
ساده و بی ریا و بی کینه
این همه روشنی ، مگر داری
جای دل آفتاب در سینه
ازدحامت حضور بیداری است
در صفوف نماز آدینه
دستهایت کلید معبد عشق
با خدا آشنای دیرینه
آرمان بلند شعر من است
درک آن دستهای پر پینه
آشنا کن مرا به آیینت
ای آئینه ، آی آئینه !
فاطمه راکعی
دل را به نور عشق صفا می دهد نماز
جان را به یاد دوست جلا می دهد نماز
از خارزار شرک اگر بگذری به صدق
باغ تو را ز جلوه صفا می دهد نماز
تا بنگری جمال حقیقت ز معرفت
سرچشمه ات ز آب بق می دهد نماز
پای تو را ز قید تعلق رها کند
دست تو را به دست دعا می دهد نماز
هر دم که سر به سجده اخلاص می نهی
روشندلی ز یاد خدا می دهد نماز
چون بشنوی صلای مؤذن ، شتاب کن
کز بارگاه قدس ندا می دهد نماز
مشفق کاشانی