و آن نزد اصحاب عرفان و ارباب قلوب، ترک خویشتن و چشم بستن از ماسوى (است.)؛ و به معراج یونسى- که به فرو رفتن در بطن ماهى حاصل شد- متحقق شدن به توجه اصل خویش بى رؤیت حجاب. و در سر بر تراب نهادن، اشارت به رؤیت جمال جمیل است و در باطن قلب خاک و اصل عالم طبیعت.
و آداب قلبیه آن، یافتن حقیقت خویش و اصل ریشه وجود خود است، و نهادن ام الدماغ، که مرکز سلطان نفس است و عرش الروح است، به ادنى عتبه مقام قدس، و دیدن عالم خاک است، عتبه مالک الملوک.
پس، سر وضع سجودى، چشم از خود شستن است؛ و ادب وضع رأس بر تراب، اعلى مقامات خود را از چشم افکندن و از تراب پستتر دیدن است. واگر در قلب از این دعاوى که به حسب اوضاع صلاتى اشارت به آنها است علتى باشد، پیش ارباب معرفت نفاق است. و چون خطر این مقام بالاترین خطرات است، سالک الى الله را لازم است به جبلیت ذاتى و فطرت قلبى متمسک به ذیل عنایت حق-جل وعلا- گردد و با ذلت و مسکنت، عفو تقصیرات را طلب کند، که این مقامى مخطور (پر خطر) است که از عهده امثال ما خارج است.
بدان که در سجود، چون سایر اوضاع صلاتى، هیئتى و حالى و ذکرى و سرى است. و این امور براى کمل طورى است که در این رساله بیان آن اشارت شده، و تفصیلا بى تناسب است. و از براى متوسطین هیئت آن ارائه خاکسارى و ترک استکبار و خود بینى است.
و ارغام انف، که از مستحبات موکده بلکه ترک آن خلاف احتیاط است، اظهار کمال تخصع و تذلل و فروتنى است؛ و نیز توجه به اصل خویش و یاد آورى از نشئه خود است. و روساى اعضاى ظاهره، که محال ادراک و ظهور تحریک و قدرت است که همین هفت یا هشت عضو است، بر زمین مذلت و مسکنت نهادن علامت تسلیم تام و تقدیم تمام قواى خود است و خارج شدن از خطیئه آدمیه است.
و چون تذکر این معانى در قلب قوى شد، کم کم قلب از آن منفعل شده، حالى دست مىدهد که آن حالت فرار از خود و ترک خودبینى است، و نتیجه این حال، حصول حالت انس است، و دنباله آن، خلوت تام حاصل شود محبت کلى پیدا شود.
و اما ذکر سجده، متقوم از تسبیح که تنزیه از توصیف و قیام به امر است، یا تنزیه از تکثیر اسمائى است، یا تنزیه از توحید است، چه که توحید تفعیل است، و آن از اکثرت به وحدت رفتن است؛ و این خالى از شائبه تکثیر و تشریک نیست؛ چنانچه توصیف به علو ذاتى و تحمید نیز خالى از شائبه این معانى نیست.
و العلى از اسماء ذاتیه است. و به حسب روایت کافى، اولى اسمى است که حق براى خود اتخاذ فرموده؛ یعنى اول تجلى ذات براى خود است و عبد سالک چون از خود در این مقام فانى شد و ترک عالم و آنچه در آن است نموده، مفتخر به این تجلى ذاتى شود.
و بدان که چون رکوع اول و سجود ثانى است. تسبیح و تحمید در آنها فرقها دارد. و نیز رب در آن دو مقام، فرق دارد، زیرا که رب چنانچه اهل معرفت گفتهاند از اسماء ذاتیه و صفاتیه و افعالیه است به سه اعتبار.
بنابراین، رب در الحمد الله رب العالمین از اسماء فعلیه شاید باشد به مناسبت مقام قیام، که مقام توحید افعالى است؛ و در رکوع از اسماء صفاتیه است به مناسبت اینکه رکوع مقام توحید صفات است؛ و در سجود از اسماء ذاتیه است به مناسبت آن که سجود مقام توحید ذات است. و تسیبح و تحمید نیز در هر یک از مقامات واقع شد، مربوط به آن مقام است.
سجده، غشوه صعق در نتیجه مشاهده انوار عظمت حق است. و چون عبد از خود بى خود شد و حال محو و صعق براى او دست داد. عنایت ازلى شامل حال شود و به الهام غیبى ملهم شود.
و ذکر سجود و تکرار آن بریا حصول حال صحو و به خود آمدن است.
پس چون به خود آمد، آتش اشتیاق مشاهده نور حق در قلبش مشتعل گردد، و سر از سجده بردارد؛ و چون در خود بقایایى بیند از انانیت با دست اشاره به رفض آن کند؛ پس، تجلى نور عظمت ثانیاً بر او شود و بقیه انانیت را بسوزاند و فانى از فنا شود، و تکبیر گویان حالت محو کلى مطلق و صعق تام حقیقى براى او حاصل شود؛ پس دستگیر غیبى به الهام اذکار او را متمکن در مقام کند؛ و حالت صحو در این مقام، که صحو مقام ولایت است و از هر احتجاب و آلایش خلقى منزه است، براى او دست دهد؛ و حال تشهد و سلام، که از احکام کثرت است، نیز در این صحو بعد المحو حاصل شود. و تا این جا تمام دائره سیر انسانى تکمیل و تتمیم شود.