«در منطقه سور کوه مأموریتی به گردان ما داده بودند. داخل خط رفتیم. نیمهشب، عراقیها تک زدند طوری که آتش خیلی شدیدی روی سرِ نیروهای ما میریختند. هوا خیلی سرد بود و چند نفری هم شهید دادیم، اما دغدغه بچهها نماز صبح بود که قضا نشود. درگیری خیلی شدید بود؛ حتی نمیشد نشسته هم نماز خواند. از آن طرف طلوع آفتاب هم نزدیک بود. دیدیم چارهای نیست. آن نماز را به طور خاص و عجیبی خواندیم. یک نفر به حالتی نزدیک به سجده نماز میخواند و بقیه مواظبش بودند تا نمازش تمام شود. بعد وقتی نمازش تمام میشد، اسلحه را برمیداشت و تیراندازی را شروع میکرد تا نفر بعدی نمازش را شروع کند. به همین شکل، تمام بچهها نمازشان را خواندند و حتی بعضیها دعای بعد از نماز را هم از دست ندادند».1