موضوعات مطالب
آرشيو مطالب
صفحه ها
آمار و امكانات
درباره وبلاگ

هرچند تاكنون درباره نماز ، پایگاه ها و صفحات مجازی ارزشمندي نشر يافته است، ولي در رسانه سعی داشته ایم با نگاه نو ، تدوين و دسته بندي مناسب جوانان و نوجوانان را به این مسیر رهنمون باشیم. اين مجموعه شامل بخش ها و موضوعات مختلفي شامل : جايگاه والاي نماز در ميان عبادت ها ،آثار و برکات نماز بر روي فرد و جامعه و نقش نماز در زندگي و روش هاي آن معلوم مي گردد. و دراین راستا راهكارهاي جذب كودك و نوجوان به نماز مانند: تشويق و تحسين، كردار نه گفتار، اخلاق خوش و اُنس با كودك و نوجوان، ميانه روي و... با بیان حکایات ، احادیث ، الگوها و... آورده شده است. باشد که این مجموعه ما و فرزندانمان را در مسیر برپا كنندگان نماز یاری گر باشد.
سایر امکانات
پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله : اگر بنده ارزش ماه رمضان را بداند، آرزو مى كند كه سراسر سال، رمضان باشد
خاطره‌ای از ارتشبد فردوست

«نواب صفوی که در 27 دی ماه 1334 به شهادت رسید، برای اعدام انقلابی مزدورهای استعمارگر، سازمانی به نام سازمان فداییان اسلام تشکیل داد. اعضای مرکزی این سازمان عبارت بودند از: سید حسین امامی، خلیل طهماسبی، سید عبدالحسین واحدی، محمد مهدی عبد خدایی و مظفر ذوالقدر.1 یکی از مزدورهای استعمارگر، انگلیس، عبدالحسین هژیر بود که در سال 1327 چند ماه نخست وزیر محمدرضا پهلوی شد. نخست‌وزیری او به علت مخالفت مردم دوامی نیاورد و پس از آن به دستور شاه، وزیر دربار گشت. در همین سمت بود که به دست سید حسین امامی، اعدام انقلابی شد. وقتی امامی دستگیر و زندانی شد، ارتشبد حسین فردوست از سوی شاه مأمور شد تا با وی مذاکره کند و از او بپرسد که چه کسی به او چنین دستوری داده است. فردوست در خاطراتش می‌نویسد: «هنگامی که سید حسین امامی، عضو فداییان اسلام، عبدالحسین هژیر، وزیر دربار محمدرضا شاه را ترور کرد، من برای گفت‌وگو با وی، در زندان دژبان به ملاقاتش رفتم. هنگامی‌که وارد سلول شدم، دیدم نشسته، تسبیح می‌انداخت و دعا می‌خواند. او تا مرا دید، به نماز ایستاد؛ نمی‌دانم چه نمازی بود که خیلی طولانی شد. حدود سه ربع ساعت در گوشه اتاق روی صندلی نشستم و او به هیچ‌وجه متوجه من نبود و مرتب راز و نیاز می‌کرد. همین که نمازش تمام می‌شد، نماز دیگری را شروع می‌کرد، دیدم که با این وضع نمی‌شود. زمانی که نمازش تمام شد، اشاره کردم و گفتم: این کارها را کنار بگذار، من عجله دارم. پذیرفت و روی تخت چوبی نشست و به دیوار تکیه زد؛ پایش را بالا گذارد و به تسبیح انداختن پرداخت. او پرسید: چه می‌خواهی؟ گفتم: مرا می‌شناسی؟ گفت: می‌شناسم. تو فردوست، دوست شاه هستی. پرسیدم: چه کسی به شما دستور داد هژیر را ترور کنی؟ اگر حقیقت را بگویی، بخشیده شده، آزاد می‌شوی و اگر این قول را قبول نداری، من، خود، ضامن شما می‌شوم و می‌آیم اینجا کنار شما می‌نشینم تا شما را آزاد کنند. جواب داد: البته محمدرضا می‌تواند این کار را بکند، ولی من به ‌طور صریح می‌گویم که وظیفه شرعی خود را انجام داده‌ام و خوش‌حالم که این وظیفه را انجام دادم و مجازاتم هر چه باشد ـ که اعدام است ـ قبول دارم... . پس از گفت‌وگوی دیگر گفتم که حالا شب و دیروقت است و ممکن است شما خسته باشید؛ اگر اجازه بدهید فردا دوباره به دیدار شما می‌آیم. او پاسخ داد: آمدن شما اشکال ندارد، ولی بی‌خود، وقت خودتان را تلف می‌کنید و دوباره برخاست و به نماز ایستاد. روز بعد هم که برای تحقیق بیشتر نزد او رفتم، مشغول دعا و نماز بود. دوباره مطلب را تکرار کردم. او پاسخ داد: اگر صد بار هم بیایی، پاسخ من همان است؛ وظیفه دینی من حکم می‌کرد که هژیر را به قتل برسانم و هیچ درخواستی هم ندارم. پس از این جریان بود که او در ساعت 2 بعد از نیمه شب در میدان سپه تهران به دار زده شد (به شهادت رسید)».2




برچسب :
نوشته شده در پنج شنبه 1395/10/23 توسط rasoul1517 | لينك ثابت | (0) نظر

X