1- مسعود احمدی نسب:
زمستان 52 را فراموش نمیکنم. هوا خیلی سرد و یخبندان بود. رفته بودیم تهران که سری به پدر بزرگش بزنیم. صدای اذان صبح که از مسجد محل به گوش رسید، مسعود احمدی نسب که آن وقت یازده سال داشت برخاست و از آبی که یخ زده بود باری وضو استفاده کرد. پدربزرگ او که شاهد اسن صحنه با کشوه بود خوشحال شد و گفت:خدا را شکر که در این روزها میبینم نوههایم مذهبی و اهل نماز و دعا هستند.
2- نادر پشکوهی:
نادر بینهایت به قرائت قبرآن علاقه داشت، بخصوص سوره والفجر را زیاد میخواندک حتماً رابطهای بود بین علاقه او به این سوره و شهادتش درعملیات والفجر 8 اکثر شبها تا نیمه شب بیدار بود و بر سجاده با خدایش را رزاو نیاز میکرد.
یادم میآید نادر همیشه میگفت: شهادت ین انتخاب است، نه یک اتفاق. اذان ظهر بود که پا به دنیا گذاشت و در 22 سال عمرش حافظ اذان و نماز و قرآن بود و در اذان مغرب نیز به فیض عظیم شهادت نایل گشت.
1- مسعود احمدی نسب:
زمستان 52 را فراموش نمیکنم. هوا خیلی سرد و یخبندان بود. رفته بودیم تهران که سری به پدر بزرگش بزنیم. صدای اذان صبح که از مسجد محل به گوش رسید، مسعود احمدی نسب که آن وقت یازده سال داشت برخاست و از آبی که یخ زده بود باری وضو استفاده کرد. پدربزرگ او که شاهد اسن صحنه با کشوه بود خوشحال شد و گفت:خدا را شکر که در این روزها میبینم نوههایم مذهبی و اهل نماز و دعا هستند.
2- نادر پشکوهی:
نادر بینهایت به قرائت قبرآن علاقه داشت، بخصوص سوره والفجر را زیاد میخواندک حتماً رابطهای بود بین علاقه او به این سوره و شهادتش درعملیات والفجر 8 اکثر شبها تا نیمه شب بیدار بود و بر سجاده با خدایش را رزاو نیاز میکرد.
یادم میآید نادر همیشه میگفت: شهادت ین انتخاب است، نه یک اتفاق. اذان ظهر بود که پا به دنیا گذاشت و در 22 سال عمرش حافظ اذان و نماز و قرآن بود و در اذان مغرب نیز به فیض عظیم شهادت نایل گشت.
3- عزیزی مجتبی:
ساعت 11 شب بود. همه در سنگر بودیم. مجتبی جهت ادای نماز شب به قصد وضو از سنگر خارج شد. دشمن همه جا را به دشت زر آتش گرفته بود. صدای انفجار پیاپی خمپارهها سکوت شب را در هم شکست. مجتبی هنزو برنگشته بود یکی از بچهها برای آوردن آب بیرون رتف. در همان لحظه، خمپارهای در نزدیک ما با صدای مهیبی منفجر شد. رزمندهای که بار یآوردن آب رفته بود، هیجان زده و با رنگ و روی پریده به داخل سنگر بازگشت و گفت: عجله کنید، بیاییدگونیها... گونیهای شن در کنار تانکر آب ریختهاند و مجتبی!..
همین که اسم مجتبی را شنیدم همه مان سراسیمه بیرون آمده و به سکوی تانکر آب دویدیم. تانکر سوراخ شده وبدو گونیهاس شن ریخته بود. پیکر پاک مجتبی عزیزی در زیر گونیها افتاده بود. گونی[ا را به کنار زدیم. دیگر دیر شده بود و ار در محراب عبادت خود به شهادت رسیده بود. ریزش آب تانکر همچنان ادامه داشت و ...
4- علی کبیری عباس:
شهید کبیری مرا نصبحت میکردو میگفت: اگر میخواهی گناه و معصیت نکنی، همیشه با وضو باش، چون وضو انسان را پاک نگه میدارد و جلوی معصیت را میگیرد.
5- علیرضا گودرزی:
همیشه وضو داشتند، یکبار از ایشان پرسیدم: چرا شما همواره وضو دارید؟ فسلفه کار چیست؟ علیرضا لبخند زد و گفت:اول اینکه حدیث دارم وضو نور است. در ثانی هر لحظه احتمال مرگ انسان هست. پس چه بهتر که با وصو بمیریم و به ملاقات خدا برویم.
6- کیا مظفری:
کیا تار و پودش عشق به قرآن، نماز و دعا بود تا جائیکه درعملیات و موقع پیشروی با صدای بلند قرآن میخواند. درعملیات فتح المبین باخواندن قرآ« با صوت رسا موجب تقویت روحیه عزیزان رزمنده شد. وقتی فاو در عملیات والفجر 8 آزاد شد کیا بر بالای مناره مسجد شهر فاو رفت و اذان گفت تا همرزمانش برای اقامه نماز شکر گرد هم آیند.
منبع: راسخون