1- عطش نماز (شهید هوشنگ ابوالحسنی )
چهار سال بیشتر نداشت که به من اصرار میکرد نماز خواندن را به او یاد بدهم سعی میکرد با تقلید از من و پدرش حرکات نماز را به خوبی النجام دهد برای اثباا حرفم عکسی از چهارسالگی هوشنگ ابوالحسنی داریم که دارد نماز میخواند مرتب هم میپرسید چرا به سجده می رویم؟ الله اکبر یعنی چه؟ و از این قبیل سئوالات...
2- نماز در بیهوشی (شهید عبدالحسین ایزدی)
در بیمارستان مشهد بستری بودم و شهید عبدالحسین ایزدی نیز در اتاق دیگری بود. گهاه به او سر میزدم از ناحیه سر مجروح شده حالش خوب نبود. یک شب نزدیکی اذان صبح مادرش سراسیمه نزد من آمد و گفت:عبدالحسین حالش هیچ خوب نیست.
سریعاً بالای سرش رفتم. او را به نرده های تختش بسته بودندکه به زمین پرتاب نشود. گاهی تکانهای شدیدی میخورد و سپس بیهوش میافتاد. پزشک را بالای سرش آوردم با داروهای آرام بخش تا حدودی آرام گرفت و بیهوش روی تخت افتاد. مدتی بعد ناگاه بنلند شد و نشست مرا صدا زد و گفت: خاک تیمم بیاور.
مردد بودم بیاورم یا نه چون
1- عطش نماز (شهید هوشنگ ابوالحسنی )
چهار سال بیشتر نداشت که به من اصرار میکرد نماز خواندن را به او یاد بدهم سعی میکرد با تقلید از من و پدرش حرکات نماز را به خوبی النجام دهد برای اثباا حرفم عکسی از چهارسالگی هوشنگ ابوالحسنی داریم که دارد نماز میخواند مرتب هم میپرسید چرا به سجده می رویم؟ الله اکبر یعنی چه؟ و از این قبیل سئوالات...
2- نماز در بیهوشی (شهید عبدالحسین ایزدی)
در بیمارستان مشهد بستری بودم و شهید عبدالحسین ایزدی نیز در اتاق دیگری بود. گهاه به او سر میزدم از ناحیه سر مجروح شده حالش خوب نبود. یک شب نزدیکی اذان صبح مادرش سراسیمه نزد من آمد و گفت:عبدالحسین حالش هیچ خوب نیست.
سریعاً بالای سرش رفتم. او را به نرده های تختش بسته بودندکه به زمین پرتاب نشود. گاهی تکانهای شدیدی میخورد و سپس بیهوش میافتاد. پزشک را بالای سرش آوردم با داروهای آرام بخش تا حدودی آرام گرفت و بیهوش روی تخت افتاد. مدتی بعد ناگاه بنلند شد و نشست مرا صدا زد و گفت: خاک تیمم بیاور.
مردد بودم بیاورم یا نه چون بعید میدانستم وقت و حالش را درست تشخیص بدهد به هر حال آوردم. تیمم کرد و مهر خواست.
مهر را روی زانوی پایش گذاشت. تکبیره الاحرام بست و نماز عشق را بپا داشت. با حالتی عجیب با خدای خود حرف میزد مترصد بودم سالم نماز را بدهد تا با او صحبت کنم قبول باشد بگویم و از احوال او جویا شوم.
نماز عشق با تکبیره الاحرام شروع ولی با سالم تمام نمیشود در نماز عاشق نزد معشوق میرود. با دادن سلام نماز در بستر افتاد و به شهادت رسید.
3- سجده عشق (شهید ذوالفقار بوربورانی)
در جزیره مجنون در عملیات خیبر توفیق شرکت داشتم. یک روز عراق از ساعت پنج صبح پاتک زد و شورع کرد به ریختن آتش و تا ظهر هم ادامه داشت. در اینکه حتماً باید نماز را به جا میآوردیم شکی نداشتیم. وقتی نماز را تمام کردیم دیدیم تانکها به ما نزدیک میشوند. به سرعت شروع کردیم به آر.پبی.جی. زدن. من و یکی از دوستانم به اسم ذوالفاق بوربورانی در کنار هم بودیم.
بعد از چند لحظه وقتی سرم را به طرف ایشان برگرداندم دیدم به حالت سجده سرش را روی خاک گذاشته است. در همان حالت گفت: مگر نمازت را نخواندهای؟
او تکانی نخورد. حرفی هم نزد. بالای سرش که رفتم دیدم گلوله دوشگاه درست خورده بود وسط گلویش. خواستم بلندش کنم اما نگذاشت. میخواست در همان حالت سجده به دیدار معبود بشتابد...
4- دعای سریع الاجابه(شهید حسن توکلی)
هو هنوز گرگ و میش بود. پس از سپری کردن یک شب سخت عملیاتی، آتش شدید دشمن حکایت از یک پاتک سنگین داشت. رزمنده عراف و دلاور حسن توکلی کنار من آمده تیربارش را به من داد گفت:با این سر عراقیها را گرم کن تا من نماز بخوانم. شروع به تیر اندازی کردم و با گوشهی چشم مراقب احوال و خضوع و خشوع او بودم. بر وری خاکرزیز تیمم کرد و رد حالت نشسته به نماز عشق پرداخت. کمی تیرانازی کردم و باز متوجه توکلی شدم.
رکعت دوم بود دستهایش را بالا آورده بود قنوت میخواند .از شدت گریه شانههایش را که به خود میلرزید بخوبی میدیدم. تیراندازی را قطع کردم ببینم چه دعایی میخواند شنیدم که میگفت: اللهم ارزقنی شهاده فی سبیلک
به حال خوش افسوس خوردم دوباره به دشمن پردختم. باز نگاهی به توکلی کردم جلوی لباسش خونی بود و به آرامی جوی خون از زر لباسش روی زمنی جاری و او در حال خواندن تشهد و سلام بود.
مترصد شدم سلام بدهد و به کمکش بروم. در حالیکه میگفت:السالم علیکم و رحمه الله... و برکاته به حالت سجده بر زمین افتاد.
پیکر آغشته به خون این شهید عاشق را کناری خواباندم در حالیکه از این دعای سریع الاجابه متحیر بودم.
5- رابطه عاشقانه (شهید علی درویش)
علی درویش خیل یزود با خدا رابطهای عاشقانه یافت. هنوز پنج سالش نشده بود که نماز خواندن را آغاز کرد از کلاس دوم ابتدایی یعنی- هشت سالگی- همره بزرگها برای سحری بر میخواست و روزه کامل میگرفت. چند دقیقه بهاذان همیشه وضو میگرفت و آماده میشد که برود مسجد برای نماز جماعت.
6- عمل به قرآن(شهدی محسن ساری)
وقتی که شهید محسن ساری به جبهه اعزام میشد هیچ وقت به من اجازه نمیدادکه حتی قرآن را بالای سرش بگیرم. میگفت: بروید قر« را بخوانید و به آنعمل کنید.
محسن ساری نه ساله بود که شروع کرد به نماز خواندن در حالیکه من اصلاً اطلاعی نداشتم. تا اینکه یک روز برادرش نعمت گفت:مامام محسن یک کاری میکند. من ناراحت شدم و گفتم:چه کاری؟ گفت: روزی دو ریال به من میدهد و میگوید به مانان نگو که نماز میخوانم. از بچگی کارهایی که خداپسندانه بود از من پنهان میکرد.
عارف قرآن و اسوه اخلاق در عملیات ظفر مند بدر به شهدای هشت سال دفاع مقدس پیوست.
7- نماز در قایق (شیهد محمدعلی شاهمرادی)
تا نزدیکیهای غروب آفتاب مسیری طولانی را به طور مخفیانه شناسایی کرده بودیم. موقع مغرب شهید محمدعلی شاهمرادیگفت:میخواهم نماز بخوانم.
من گفتم: میان مواضع دشمن؛ ممکن است هر لحظه شناسایی شده یا حتی اسیر شویم؛ ولی او بدون اعتنا به حرف من آرام مشغول ساختن وضو بود . با خودم فکر کردم که اصلاً جنگ ما به خاطره نماز است. همانگونه که امام حسین (علیه السّلام) نیز وسط میدان کربلا در ظهر عاشورا نماز خواند.
یک پتو کف قایق پهن کرده به محمد علی اقدا کردیم و نماز را همانجا برپاداشتیم.
8- اقداءبه مادر (شهید امیرحمزه بارلقی)
از همان سنین کودکی اغلب فرایض دینی مانند اصول و فورع دین و دوازده امام را کاملاً یادگرفته بود و کنجکاوانه با اینکه کودکی نابالغ بود از وظایف شرعی میپرسید . وقت نماز هم به من اقداءمیکرد و منهم شمردهتر می]واندم تا او تبواندبهتر یاد بگیرد از همان سنین نوجوانی روزه گرفتن و نماز خواندن را شورع کرد. و از سن چهارده سالگی نه نماز قضایی داشت و نه حتی به یاد میآورم یک روز هم روزه نگرفته باشد. پسرم امیرحمزه قارلقی واقعاً تقید عجیبی به رعایت مسائل شرعی داشت و خیلی در انجام واجبات و مستحبات دقت میکرد.
9- نماز عارفانه (شهید امیر ملکی)
امیر در نیمه شب 22 آبان ماه 62 در جریان عملیات آزادساز یزندان مرزی دوله تو در منطقه عملیات سردشت بر اثر اصابت گلولهی دشمن مجروح شد. در لحظات آخر عمر پیوسته بامعبود خویش راز و نیاز میکرد و گل سرود عشق را ازکلام پروردگارش میجست:
رب اشرح لی صدری و نسرلی امری... از هم سنگرانش خواست تا او را در حالتی بخوابانند که سر بر سجده بگذارد و دو رکعت نماز عشق اقامه کند. چه با شکوه بود شهادت و ناز عارفانهی شهید امیر ملکی.
10- نماز برای رفتن است نه ماندن (شهید هادی حسن)
... نیمه شب عملیات کربلای پنج است. هادی حسن گروهانش را در بلندی کانالها در راه رسیدن به مواضع پیش بینی شده هدایت میکند. پیامی از سر ستون به عقب فرستاده میشود و از پیاش صدای شالاپ شالاپ کف دستها که برخاک کانالهامینشیند به گوش میرسد. سپس پیشانی و پشت دستها لمس میگردد. چهرهها خاکی میشود و دستهاهی خاکی تواماً بالا میرود آنچنان که عظمت خدای را بیانگر میشود:الله اکبر و بعد دستها میفاتد بدن متواضع میشود میشکند و از شدت فقر و حقارت در برابر معبود بدن مچاله میگردد و دستها به زانو میرسد. مجتبی طاهرخانی که پیشاپیشم در حرت است. آرام سرش را بر میگرداند و پیام رسیده را رد گجوشم زمزمه میکند:نمازه سرم را بر میگردانم و پیام را در گوش واد زمزمه میکنم نمازه
بچهها مشغول شدهاند. همه در حین راه رفتن تیمم میکنندن و در حین راه رفتن نماز میگزارند. حتی شیخ علی که پیثشنماز گردانمان است نمیماند و در حسین راه رفتن نما میخواند که اگراینگونه نبود از ره میماندم. چنانچه عدهآی ماندند. غافل از اینکه نماز برای رفتن است نه ماندن. آنها ماندند تا با آب وضو بگیرند و سر فرصت مهرشان را روی زمین بگذارند اذان و اقامهاشان را بگویند و با گشادگی خاطر نمازشان را بخوانند ولی وقتی که سر از سجده برداشتند قافله رفته بود...
منبع: راسخون