«قَد قامتِ الصّلوة».
پس اینک، پُر افتخارترین «قد قامتِ» قرن را فریاد می زنیم.
هان، قیطریه! بر خویش ببال! هزاران عاشق، شانه به شانه، اینک به شکرانه رحمتی که به ما ارزانی داشته است، به سجده گاهِ بزرگِ دوست آمده ایم.
پس این «قد قامتِ الصلوة» که از وحدتِ هزاران حنجره بر می خیزد، چونان توفانی برآمده از دریا، همچنان که تا عرش خواهد رسید، گوشِ تمام آنان را که نمی خواستند این صدا را بشنوند، کَر خواهد کرد.
«قد قامت الصلوة»...؛ این جمله ای است که اعلان عظمتِ این خاک است.
این پرچم مرامِ من و توست که این گونه آشکار برافراشته ایم.
این فریاد، شکوهِ زیستنِ فردای ماست؛ مغرور و ایستاده، که خویش را همیشه قامت بسته، در محضرِ خدای خویش می دانیم. «قد قامتِ» ما، آیتِ دستان گره خورده ماست، عشق ماست.
«قد قامتِ» ما، همه آن چیزی است که برایش قیام کرده ایم.
همه آن چیزی است که برایش جنگیدیم، خون دادیم و خون ریختیم. پس به پای می داریمش و فاتحانه، فریادش می زنیم.
هان، قیطریّه! نگاه کن خیلِ مردمانِ فاتح را که اینک به فتحِ بزرگ خویش، جشن گرفته اند.
هان، قیطریه! نگاه کن و شادمان باش که اینک، آزادانه می شود «قد قامت الصّلوة» گفت و باور کن که این، فتح کوچکی نیست.
هان، قیطریّه! نگاه کن برقِ امیدی را که در چشمانِ تک تکِ ایشان می درخشد؛ چشمی که به فرداها دوخته شده است و به افق های پهناوری که اینک در ارتفاع قیطریه می توان دید.
این جاست که «من»، وجود ندارد؛ هر چه هست، «ما» شده است.
هر چه هست، یگانگی و یکرنگی، صداقت و ایمان و در هم بافتگی است.
این جا حس می کنم هزاران خواهر و برادرِ یکرنگ، در اطراف من حلقه زده اند و یک آسمانِ آبی، بر فرازِ همه این سرزمین پهن شده است. این چه حسّی است که زنجیروار، همه را به هم پیوند زده است؟!
چه «قد قامت الصلوةِ» متفاوتی است این.
منظره سجده های هماهنگ و همزمان، شکوه اسطوره ای زیبای قیطریّه را هزار چندان می کند و زمزمه هم آوای ذکرها، چون موج آرامشی در همه شهر می پراکَنَد؛ این اعجازِ «قد قامتِ» ماست. بزرگ می داریمش و از ارتفاع قیطریه، همه این خاکِ آسمان پناه را فریاد می زنیم: «قد قامت الصلوة»