همه درباره او سخن می گفتند، به اخلاص شهرت داشت. حاتم اصم را می گویم. در مورد نماز خواندن او چیزهای زیادی شنیده بودم که نمی توانستم آن حقیقت را درک کنم. از نماز تنها ظاهرش را می شناختم و دیگر تاب نیاوردم. خواستم معنا و حقیقت نماز را از زبان حاتم بشنوم و به درک بیشتری برسم. بنابراین، نشانی اش را جست وجو کردم و نزد او رفتم. پس از سلام و احوال پرسی از او پرسیدم: «ای حاتم! چیزهای زیادی درباره تو شنیده ام. نماز تو چگونه است. مرا از حقیقت آن باخبر کن». حاتم وقتی که عصام بن یوسف را مشتاق دید، سخن را آغاز کرد و گفت: «هنگامی که وقت نماز فرا می رسد، برمی خیزم، وضوی ظاهری و باطنی می گیرم». عصام گفت: «وضوی باطن، چگونه است؟» حاتم گفت: «وضوی ظاهر این است که اعضای وضو را با آب می شویم، ولی وضوی باطن آن است که اعضا را با هفت خصلت می شویم: با توبه، با پشیمانی از گناه گذشته، با ترک دل بستگی به دنیا، با ترک تعریف و ستایش مخلوقات، با ترک ریاست مادی، با ترک کینه، با ترک حسادت. پس از وضو، به مسجد می روم و آماده نماز می شوم؛ در حالی که کعبه را پیش رو می بینم و خود را در برابر خدای بزرگ، یک پارچه نیازمند می نگرم، گویی در محضر خدا هستم. بهشت را در طرف راست و دوزخ را در طرف چپ و عزرائیل را در پشت سرم می بینم. گویی پاهایم روی پل صراط قرار گرفته و این نماز، آخرین نماز من است. پس نیّت می کنم و تکبیر می گویم و حمد و سوره را با تفکر و درک معنای آن می خوانم. پس رکوع را با فروتنی انجام می دهم و سپس سجده را با گریه و زاری به جا می آورم. تشهد را با امید می خوانم و سلام نماز را با اخلاص می گویم. مدت سی سال است که نماز من این گونه می باشد. عصام پس از شنیدن سخنان حاتم به فکر فرو رفت و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، از او پرسید: آیا توانایی این گونه نماز خواندن را کسی غیر از تو دارد. آن گاه به شدت گریه کرد و از خدا خواست که حال خوش عبادت بامعرفت را به او ببخشد. عصام از حاتم خواست که در نمازهای عارفانه اش او را دعا کند. پس خداحافظی کرد و از آنجا رفت.1