چشمة ((رَبّنا))
از قبیله بلا ، از تبار محنتم
آشنای مبتلا از دیار غربتم
زخمی جدایی ام ، داغدار غیبتم
بیش از این نمی توان صبر کردن ای خدا
***
پای اشک می کند از مسیر دل عبور
می رسد به اشتیاق ، تا به خلوت حضور
دیده نوش می کند جرعه ای شراب نور
می نهد دوباره روی ف سوی قبلة دعا
***
گشته ام ز خود رها ، با تو عهد بسته ام
بی تو در درون خویش ، دلشکسته ، خسته ام
روز و شب به انتظار ، در رهت نشسته ام
این دل غریب من با تو گشته آشنا
***
مستحق یک نگاه ، تشنة اجابتم
پای دل نهاده در مرز استجابتم
عشق اسمانی ام ، شاهد نجابتم
راه دیده باز هم می رسد به انتها
***
بر لبم شکفته است غنچة نیایشم
بغض مانده در گلو بسته راه خواهشم
دست دل کجا برم؟پای جان کجا کشم؟
در قنوت صد نیاز ، می زنم تو را صدا
***
شمع و جمع و سوختن، از غمم روایت
اشک گرم و آه سرد ، از دلم حکایتی
گوئیا نداشته درد غم نهایتی
سرنوشت عشق نیست ، جز ثبوت مدّعا
***
ذرّه ذرّه وجود، مست و آشنای تو
بینوای بی دلم ، دل پر از نوای تو
بگذرم ز هر چه هست، در پی رضای تو
هر که فانی تو شد ، یافت چشمة بقا
***
در کویر سینه ام ، چشمه های ((ربنّا))ست
بر لبم شکوفة ((آتِ ما وَعَدتَنا))ست
بندبند هستی ام ، ترجمان این دعاست:
((لاتُزِع قلوبَنا بعدَ اِذ هَدَیتَنا))
***
باز فجر بی قرار، چنگ می زند به دل
از سرشک دیدگان مانده پای دل به گِل
نغمة اذان صبح ، کرده خواب را خجل
باز هم به سینه آه ، باز هم به لب نوا
جواد محدثی