یکی از نزدیکان امام می گوید: مدتی به اذان صبح مانده بود که وارد اتاق امام در بیمارستان شدم. ایشان را در حالت عجیبی یافتم. حضرت امام آن قدر گریه کرده بودند که تمامی چهره منورشان خیس شده بود، هنوز هم اشک های مبارکشان چون بارانی جاری بود و چنان با خدای خود راز و نیاز می کردند که من تحت تأثیر قرار گرفتم. وقتی متوجه من شدند با حوله ای که بر شانه داشتند صورت خود را خشک کردند.1