ابن حجر در « الاصابه » در ترجمه « عفیف کندی » و بسیاری از دانشمندان تاریخ، داستان ذیل را نقل می کنند که او گفت:
در روزگار جاهلیت وارد « مکه » شدم و میزبانم « عباس بن عبدالمطلب » بود، وما دو نفر در اطراف « کعبه » بودیم ناگهان دیدم مردی آمد، در برابر « کعبه» ایستاد و سپس پسری را دیدم که آمد در طرف راست او ایستاد، چیزی نگذشت
زنی را دیدم که آمد در پشت سر آنها قرار گرفت، و من مشاهده کردم که این دو
نفر به پیروی از آن مرد، رکوع و سجود می نمودند. این منظره بی سابقه حسّ
کنجکاوی مرا تحریک کرد که جریان را از عبّاس بپرسم.
او گفت:
آن مرد محمّد بن عبداللّه است، و آن پسر، برادرزاده او، و زنی که پشت آنهااست، همسر محمّد است. سپس گفت: برادرزاده ام می گوید: که روزی فرا خواهد
رسید که خزانه های « کسری » و « قیصر » را در اختیار خواهد داشت. ولی به
خدا سوگند روی زمین کسی پیرو آیین او نیست جز همین سه نفر.1