عطاء بن ابیریا میگوید: «روزی نزد عایشه رفتم و پرسیدم: شگفتانگیزترین چیزی که در عمر خود از پیامبر دیدی، چه بود؟ او گفت: همه کارهای پیامبر، شگفتانگیز بود، ولی از همه عجیبتر این بود که شبی از شبها، پیامبر در خانه من به استراحت پرداخت. هنوز آرام نگرفته بود که از جا برخاست و لباس پوشید؛ وضو گرفت و به نماز ایستاد. آنقدر در حال نماز و در جذبه خاص الهی اشک ریخت که جلوی لباسش از اشک چشمش، تر شد. سپس سر به سجده نهاد؛ چندان گریست که زمین از اشک چشمش تر شد و همچنان تا طلوع صبح، منقلب و گریان بود.
هنگامی که بلال، او را به نماز فراخواند، پیامبر را گریان دید. عرض کرد: چرا چنین گریانید؛ شما که مشمول لطف خدا هستید؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «اَفَلا أکُونُ عَبْداً شَکُوراً؛ آیا نباید بنده شکرگزار خدا باشم؟»
چرا نگریم؟ خداوند در شبی که گذشت، آیههای تکاندهندهای بر من نازل کرده است؛ سپس آن آیهها را خواند و در پایان فرمود: «وَیَلُ لِمَنْ قَرَئَها وَ لَمْ یَتَفَکَّر فیها؛ وای به حال کسی که آنها را بخواند و در آنها نیندیشد».1