زهرا اشراقی، نوه حضرت امام خمینی رحمه الله نقل میکند: «آن زمان که در مراسم نماز جمعه بمبگذاری کرده بودند، من هم در مراسم نماز شرکت کرده بودم. مادرم و بقیه فامیل در خانه آقا بودند. چون خبری از من نشده بود، همه نگران شده بودند. وقتی وارد خانه شدم، دیدم مادرم معترضانه گفت: تو چرا رفتی؟ تو که باردار بودی، چرا رفتی؟ به دلیل بچهات هم که شده بود، نباید میرفتی. از قبل شایع شده بود که آن مراسم نماز را بمباران میکنند یا در آن بمبگذاری میکنند. نگران شدن مادرم هم از این بابت بود؛ ولی آقا که سر میز نهار نشسته بودند، با خندهای به من گفتند: سالمی؟ من تشکر کردم. ایشان آهسته در گوشم گفتند: خیلی کار خوبی کردی که رفتی. خیلی از تو خوشم آمد که به چنین نمازی رفتی».1
نماز جمعه، یکی از دستورهای مؤکد اسلام است که در مکتب تشیع در حضور امام، واجب عینی و در عصر غیبت، واجب تخییری است. نماز جمعه، جمع فضیلتها است و همه اثرها و برکتهای نماز را یکجا دارد. نماز جمعه در متن اجزا و شرایط خود و همچنین در مقدمات و شیوه اجرای آن خصوصیاتی دارد که این نماز را از دیگر نمازها جدا ساخته و آن را از عبادی محض بودن خارج، به عبادی ـ سیاسی تبدیل کرده است. از طرف دیگر، شارع مقدس با قرار دادن بعضی خصوصیتها، اثرها و فایدههای فردی و اجتماعی نماز جمعه را چندین برابر کرده است؛ برای مثال، از نظر موقعیت زمانی در روزی خوانده میشود که مسلمانها آن را عید و سیدالایام میدانند. از نظر موقعیت مکانی، تا دو فرسخ، تنها یک نماز جمعه قابل اقامه است و همین مسئله از تفرقه جلوگیری میکند. شرکتکنندگان آن مؤمنها هستند که اثرپذیری و انتقال شنیدهها توسط آنها بیشتر است؛ در نماز جمعه دو خطبه قرار داده شده است که در خطبه اول، مردم به تقوا دعوت میشوند و در خطبه دوم، مصلحتها و مسئلههای امت اسلامی بیان میشود که هر دو خطبه در تربیت و آگاهی شنوندهها اثر مهمی میگذارد و مهمتر اینکه این مراسم باشکوه و اجتماع عظیم عبادی ـ سیاسی، هر هفته یکبار انجام میشود؛ خطبهها پر از آیه و حدیث است که با نیت خالصانه بیان میشود و مردم میشنوند و همین امر اثر نماز جمعه را افزایش میدهد. قرآن کریم درباره نماز جمعه میفرماید: «یا أَیّهَا الّذینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلی ذِکْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ؛ ای ایمان آورندگان وقتی به نماز جمعه ندا داده شد، به سوی یاد خدا بشتابید و داد و ستد را رها کنید». (جمعه: 9) نماز جمعه در عصر غیبت، واجب تخییری است و انسان میتواند نماز جمعه را بخواند یا اینکه نماز ظهر را به جا آورد. نماز جمعه، دو رکعت است و باید به صورت جماعت خوانده شود. پیش از نماز، دو خطبه واجب خوانده میشود که سخنران در آنها علاوه بر تقوا، مسئلههای اجتماعی ـ سیاسی مسلمانان را مطرح میکند. وقت آن از آغاز ظهر تا نزدیک یک ساعت پس از اذان است و از آن دیرتر روا نیست. کمترین افرادی که با حضور آنان نماز جمعه تشکیل میشود، پنج نفر است. پیامبر گرامی اسلام میفرماید: کسی که غسل جمعه کند، کفاره گناهان اوست و هر گامی که به سوی نماز جمعه برداشته میشود، برابر با عمل بیست سال است و هنگامی که از نماز جمعه فارغ شود، به پاداش عبادت دویست سال میرسد.1 حضرت علی علیه السلام فرمود: «در روز جمعه سفر مکن تا نماز جمعه را بگزاری، مگر سفری باشد که در آن روی به خدا داری یا از آن ناچار هستی».2
«سید اصغر توفیقی،1 یکی از بچههای باصفا و قدیمی جبهه، مسئول مخابرات گردان حمزه بود. چند روز قبل از عملیات کربلای هشت یک شب، رزم شبانه داشتیم. چون برای عملیات آماده میشدیم، رزم خیلی سنگینی بود. بعد از یک سری بدو و بایستها و ستونکشی، بچهها را روانه چادر کردند. بعد از اینکه خوابیدند، دوباره آتش ریختند و بچهها را از چادرها بیرون کردند. این دفعه بچهها را خیلی راه بردند. فشار سنگینی وارد کردند تا بچهها برای عملیات آماده باشند. هنگامی که به سمت چادرها برمیگشتیم، سید اصغر را دیدم که مسیرش را عوض کرد و ستون را به دست یکی از بچهها سپرد. آن موقع توجه به این قضیه نکردم. فردای آن شب هنگام اذان صبح که برای نماز آمدم، سید اصغر را دیدم که هنوز داشت مناجات میکرد. با آن همه پیادهروی و ستونکشی که رمق بچهها را گرفته بود، اما نماز شبش ترک نشده و تا اذان صبح با خدای خودش راز و نیاز کرده بود».2
«پیش از دوره عملیات والفجر مقدماتی در پادگان دو کوهه بودیم. آن هنگام هنوز حسینیه شهید حاج همت ساخته نشده بود و نماز جماعت در میدان صبحگاه برگزار میشد. ساختمانی که گردانها در آن مستقر بودند، با میدان صبحگاه فاصله بسیاری داشت که آسفالت هم نشده بود. هنگامی که باران میبارید، همه این مسیرِ پر از گودال، از گل و لای، پر میشد. در تاریکْ روشن صبح، هنگامی که این مسیر را طی میکردیم تا در نماز جماعت شرکت کنیم، روزی نبود که در چالهای نیفتیم و پاهایمان در گل فرو نرود، اما هیچکس به دلیل این سختیها از نماز شانه خالی نمیکرد. هیچکس به دلیل دوری راه، ناهمواری راه، سردی هوا، گرمای هوا یا از این قبیل مشکلها از نماز غافل نمیشد. ... در پادگان دو کوهه بودیم، در ساختمانی که گردانها مستقر بودند در هر طبقه دو اتاق بزرگ وجود داشت. در هر کدام از این اتاقها، یک گنجه بزرگ بود که در آنها پتوها را میچیدند. شبها که پتوها را برمیداشتند، گنجهها خالی میشد. برادری به اسم باقری که بعدها به درجه رفیع شهادت نایل شد، شبها داخل یکی از آن گنجهها میرفت و به راز و نیاز و نماز شب میپرداخت. با این وجود که میتوانست در اتاق خودش یا در بیرون از گنجه نماز شبش را بخواند. هر کسی در اتاق خودش یا در گوشهای خلوت، به عبادت میپرداخت، اما ایشان به دلیل اینکه نمیخواست خودنمایی کرده باشد، پنهانی به راز و نیاز میپرداخت. هیچکس فکرش را هم نمیکرد که داخل گنجه کسی مشغول خواندن نماز شب باشد. ما هم بعدها بود که این را فهمیدیم. ایشان در لحظهای هم که به شهادت رسید، به حالت سجده افتاده بود. تیر به سر ایشان خورده و به حالت سجده روی خاک افتاده بود».1
«سلطان محمود سبکتکین در نیشابور از علمای دین شنید که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرموده است: خداوند دستور داده است که با دنیا انس و الفت مگیر که تو را برای دنیا نیافریدهایم و بر نماز شب و تهجد مواظبت کن که نصرت مؤمنان در آن است و به مخلوقات طمع نورز که در دست آنان هیچ نیست و بر من توکل کن که بازگشت کارها به نماز است. وقتی سبکتکین این کلمات را شنید، با جان و دل قبول و کارهای خویش را بر اساس آن بنا کرد و سعی بسیار در خواندن نماز شب داشت. تا اینکه جنگ و کارزاری برایش پیش آمد و بنا بود با خان ترکستان به مصاف هم روند. او نیمهشب در بلخ برخاست، دید برف سنگینی میآید، اما بیاعتنا به برف و جنگ فردا، طهارت حاصل کرد و همچنان مشغول نماز شب شد. به او گفتند: فردا کارزار است؛ امشب را استراحت کن. گفت: امشب کار من نماز خواندن است و جنگ فردا هم به دست خداست و در دست من هیچ نیست. بر سجاده بود تا ظهر شد. هنگام صبح گفت: الهی از ما دو گروه، که فردا بناست با هم بجنگیم، هر کدام که بر حق است و به نفع بندگان توست، پیروزش گردان. پس از آن سوار بر مرکب شد و عازم میدان نبرد گردید و فتح و نصرت عظیمی برایش حاصل شد».1
«مرحوم ملا محمدتقی مجلسی شبی برای نماز شب از خواب برخاست. پس از نماز به دعا مشغول شد. در دعا احساس کرد حال عرفانی مخصوصی پیدا کرده است که گویی اگر دعا کند، دعایش به اجابت میرسد. در این فکر بود که چه دعای مفید و پربهرهای کند که ناگهان پسرش محمدباقر که آن وقت کودک شیرخواری بود، در گهواره به گریه افتاد. ملا محمدتقی متوجه محمدباقر شد و برای او اینگونه دعا کرد: خداوندا! به این پسر آنگونه توفیق عنایت فرما که وقتی بزرگ شد، علم و عمل پیامبر و امامهای معصوم علیهم السلام را تا آخرین اندازه ممکن نشر بدهد که به جهانیان برسد. این دعا به استجابت رسید و همانگونه که او خواسته بود، پسرش بهترین توفیق را در نشر علوم معارف در روایتهای اسلامی پیدا کرد که بهطور کلی 95 کتاب از عربی و فارسی تألیف کرد؛ برخی از آنها دهها جلد شده است؛ مانند: مرآة العقول، شرح اصول کافی و بحارالانوار که در 25 جلد بزرگ به طبع قدیم و بیش از صد جلد به طبع جدید منتشر یافته است».1
«مرحوم شیخ جعفر کبیر کاشف الغطا در یکی از شبها که برای تهجد برخاست، فرزند جوانش را از خواب بیدار کرده و فرمود: برخیز به حرم مطهر مشرف شویم و در آنجا نماز بخوانیم. فرزند جوان که در آن ساعت شب، برخاستن از خواب برای او دشوار بود، در مقام عذرخواهی برآمد و گفت: من اکنون آماده نیستم؛ شما منتظر من نشوید، بعد مشرف میشوم. فرمود: نه. من اینجا ایستادهام، برخیز و مهیا شو که با هم برویم. آقازاده به ناچار از جا برخاست و وضو گرفت و با هم راه افتادند. کنار در صحن مطهر که رسیدند، آنجا مرد فقیری را دیدند که نشسته و دست نیاز به طرف مردم دراز کرده است. آن عالم بزرگوار ایستاد و به فرزندش فرمود: این شخص در این وقت شب برای چه اینجا نشسته است؟ گفت: برای گدایی از مردم. فرمود: از رهگذرها چه مقدار ممکن است نصیب او گردد؟ گفت: به احتمال یک تومان (به پول آن زمان). مرحوم کاشف الغطا فرمود: فرزندم! درست فکر کن و ببین این آدم برای مبلغ بسیار اندک و کمارزش دنیا و آن هم محتمل، در این وقت شب، از خواب و آسایش خود دست برداشت و آمد در این گوشه نشست و دست خواری به سوی مردم دراز کرد؛ آیا تو به اندازه این شخص به وعدههای خدا درباره شبخیزان و متهجدها اعتماد نداری که فرموده است: «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ؛ هیچکس نمیداند چه چیز از آنچه روشنیبخش دیدگان است به [پاداش] آنچه انجام میدهند برای آنان پنهان شده است». (سجده: 17) گفتهاند آن فرزند جوان از شنیدن این گفتار پدرِ زندهِ دل خود، چنان تکان خورد و تنبّه یافت که تا آخر عمر، از شرف و سعادت بیداری آخر شب برخوردار بود و نماز شبش ترک نشد».1
شهید ثالث میگوید: «وقتی که کاشف الغطا وارد قزوین شد، در منزل برادرم، ملا محمدصالح منزل کرد و آن مکان، بوستان بزرگی بود. مهمانها هر یک در جایی خوابیدند. من هم در گوشه باغ به استراحت پرداختم. چون پاسی از شب گذشت، شیخ مرا آواز داد: برخیز و نماز شب به جای آور. عرض کردم: برمیخیزم. شیخ از من گذشت و من دیگر چشمم گرم شد. ناگاه حس کردم حالم دگرگون شده، گویی درد دلی عارضم شد. از شدت درد برخاستم و یافتم این تغییر حال به دلیل آوازی است که میشنوم. از پی آن صدا و آواز روانه شدم. چون به نزدیک منبع صدا رسیدم، شیخ جعفر کاشف الغطا را دیدم که در نهایت خضوع، خشوع، تضرع، زاری و بیقراری به مناجات با خداوند سبحان مشغول است. ناله پاک او چنان بر قلب من اثر کرد که مدت 25 سال است از پی آن ناله به نیمه شب برمیخیزم و با حضرت دوست به مناجات مینشینم».1
علامه طباطبایی میفرمود: «چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم از نقطهنظر نزدیکی و خویشاوندی و صله ارحام گاهگاهی به محضر مرحوم قاضی شرفیاب میشدم. تا اینکه یک روز در مدرسهای ایستاده بودم که مرحوم قاضی از آنجا عبور میکردند. چون به من رسیدند، دست خود را روی شانه من گذاردند و گفتند: ای فرزند! دنیا میخواهی، نماز شب بخوان؛ آخرت میخواهی، نماز شب بخوان. این سخن آنقدر بر من اثر کرد که از آن لحظه تا زمانی که به ایران برگشتم، پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضی روز و شب به سر میبردم و لحظهای از درک فیض ایشان دریغ نمیکردم و از آن هنگام که به وطن مألوف بازگشتم، تا وقت رحلت استاد، پیوسته رابطه ما برقرار بود و مرحوم قاضی طبق رابطه استاد و شاگردی دستورهایی میدادند و مکاتبههایی از دو طرف برقرار بود».1
یکی از دوستان شهید مطهری رحمه الله درباره ایشان میگوید: «از ویژگیهای آن مرحوم، تقیّد و علاقه بسیار ایشان به ذکر و دعا و شب بیداری بود. به یاد دارم که در همان ابتدای آشنایی ما با یکدیگر، او به نماز شب مقیّد بود و مرا نیز بدان علاقهمند میکرد، ولی من به بهانه اینکه آب حوض مدرسه شور، کثیف و برای چشمانم مضر است، از آن شانه خالی میکردم. تا اینکه شبی در خواب دیدم که در خوابم و مردی مرا بیدار کرد و گفت: من عثمان بن حنیف، نماینده حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام میباشم. آن حضرت به تو دستور دادهاند که به پای خیز و نماز شب به پا دار و این نامه را نیز آن حضرت برای تو فرستادهاند. در آن نامه که حجم کوچکی داشت، با خط سبز روشن نوشته شده بود: «هَذِه بَراءةٌ لَکَ مِنَ النّارِ؛ این برای تو وسیله رهایی از آتش دوزخ است.» من در عالم خواب با توجه به فاصله زمانی حضرت علی علیه السلام با تعجب نشسته بودم که ناگاه در همان حال تعجب، مرحوم آیتالله مطهری مرا از خواب بیدار کرد و درحالیکه ظرف آبی در دست داشت، گفت: این آب را از رودخانه تهیه کردهام، برخیز و نماز شب بخوان و بهانه مجوی».1
«شبی که از پاریس عازم ایران بودیم، امام در هواپیما برای نماز شب برخاستند و چنان میگریستند که خدمه ایرفرانس تعجب کرده بودند و شنیدم که پرسیده بودند: آیا امام از چیزی ناراحت هستند؟ من گفتم که کار هر شب امام است. وقتی امام را از قم در زمان طاغوت به زندان میبردند، امام با حالتی نماز شب خواندند که یکی از همراهیها که به احتمال، سرگرد عصار بود، بعدها به من گفت: ما تحت تأثیر شدید نماز امام واقع شدیم که حتی یکی از آنها تا تهران گریه کرده بود. روزی که از نجف عازم کویت شدیم، از ساعت چهار صبح و شاید زودتر، حرکت کردیم. پس از آن همه گرفتاریها، ساعت دوازده شب و شاید بیشتر، سرانجام امام در هتل بصره استراحت کردند. دو ساعت نخوابیده بودند که ساعتشان زنگ زد و بیدار شدند. نماز شب و بعد هم نماز صبح را خواندند».1