در آن کشور بیابی هر چه خواهی
کسی کو بر حصار گنج ره یافت
گشایش بر کلید صبحگه یافت
غرضها را حصار آنجا گشایند
کلید آنجاست کار آنجا گشایند
در آن ساعت که باشد نشو جان ها
گل تسبیح روید بر زبان ها
زبان هر که او باشد برومند
شود گویا به تسبیح خداوند
اگر مرغ زبان تسبیح خوان است
چه تسبیح آرد آنکو بیزبان است
در آن حضرت که آن تسبیح خوانند
زبان بیزبانان نیز دانند
عاشقان چون به هوش باز آیند پیش معشوق در نماز آیند
پیش شمع رخش چو پرو سر ببازند و سرفراز آیند
در هوایی که ذره خورشید است پر برارندو شاه باز آیند
بر بساطی که عشق حاکم اوست جان ببازند و پاک باز آیند
گاه چو صبح بر جهان خندند گاه چو شمع در گداز آیند
این همه پرده ها بر آرایند بو که در پرده اهل راز آیند
چو نکو بنگری به کار همه عاقبت باز در نیاز آیند
این همه کارها به جای آرند بو که در خورد دلنواز آیند
ماه رویا همه اسیر تواند چند در شیب و در فراز آیند
تا به کی بی تو خون دل ریزند تا به کی بی تو زیر گاز آیند
وقت نامد که عاشقان پیشت از سر صد هزار ناز آیند
پرده بر گیر تا جهانی جان پای کوبان به پرده باز آیند
عاشقانی که همچو عطارند در ره عشق بی مجاز آیند
اگرکسی بعد از وقت شک کند یا گمان کند که نماز نخوانده، خواندن نماز لازم نیست، ولی اگر پیش از گذشتن وقت، شک کند که نماز خوانده یا نه، یا گمان کندکه نخوانده، باید آن نماز را بخواند.
مراجع عظام تقلید در اینباره میگویند:
اگردر بین نماز (فرادا یا جماعت) چیزى که بر آن سجده مىکند گم شود (و یا مثلاً بچّهاى آن را بر دارد)و چیزى که سجده بر آن صحیح است نداشته باشد[1]، دو حالت دارد:
الف. چنانچه وقت وسعت دارد، باید نماز را رها کرده و بعد از تهیه آنچه سجده بر آن صحیح است دوباره نماز بخواند.[2]
ب. اگر وقت تنگ است،[3] باید به لباسش سجده کند[4] و اگر فراهم نباشد بر پشت دست،[5] و اگر آن هم نمىشود، به چیز معدنى[6] مانند انگشتر عقیق سجده نماید.[7] [8]
شاید جوان بهخصوص در این زمانهایی که شبها کوتاه است و اذان صبح خیلی زود اتفاق میافتد و وقت ادای نماز کم است، شکست بخورد؛ عیبی ندارد. برای فردا شب نقشه بکشد. برای پس فردا شب. برای هزار شب دیگر. باید برنامه بریزیم که نمازمان را اول وقت بخوانیم .
شاید جوان به خصوص در این زمانهایی که شبها کوتاه است و اذان صبح خیلی زود اتفاق میافتد و وقت ادای نماز کم است، شکست بخورد؛ عیبی ندارد. برای فردا شب نقشه بکشد. برای پس فردا شب. برای هزار شب دیگر. باید برنامه بریزیم که نمازمان را اول وقت بخوانیم، اما باید در نظر بگیریم که یکی از نمازهایمان نماز صبح است که خیلی هم اول وقت خواندنش مهم است. بنابراین برای آن هم باید نقشه داشته باشیم تا حتماً در طرحمان آن را هم به اول وقت برسانیم. اما مشکلش خیلی بیشتر از ظهر و عصر و مغرب و عشاء است .
ساعت شش صبح بود. بعد از عملیات خیبر، دستور رسید سریع برگردیم عقب، اما نماز صبحمان داشت قضا می شد. حرکت کردیم. سوار تانک بودیم. می دانستیم اگر بخواهیم صبر کنیم تا به پشت خط برسیم، نماز قضا می شود. این مسئله خیلی ذهنمان را مشغول کرد. جهت قبله را هم درست نمی دانستیم تانک هم در حال حرکت بود. معطل نکردیم. با خاک های کناره های اطاقک تانک، تیمم گرفتیم و نماز را خواندیم.1
یکی از آزادگان در خاطره ای از دوران اسارتش می گوید: عراقی ها تصمیم گرفتند که ما را به زیارت حضرت علی علیه السلام و امام حسین علیه السلام ببرند، اما وقتی نوبت به اردوگاه ما رسید، کسی حاضر نشد در زیر پرچم صدام به زیارت برود. آنها قبل از ما یک گروه از اسرای داخل اردوگاه را به زیارت برده بودند و به آنان اجازه نداده بودند که نماز صبح را بخوانند؛ یعنی یک ساعت قبل از نماز صبح، آنها را سوار ماشین کرده بودند. این مسئله برای ما خیلی سخت بود و با اینکه یک عمر انتظار زیارت قبر اباعبداللّه الحسین علیه السلام را داشتیم، اما نتوانستیم به خاطر یک امر مستحب (زیارت) یک امر واجب را (نماز) کنار بگذاریم و ناچار از این فرصت چشم پوشی کردیم. با اینکه همه اسرا مشتاق زیارت حرم ائمه اطهار بودند، ولی چون یقین داشتند که نماز صبح از دستشان می رود، حاضر به قبول این مسئله نشدند. به خاطر سرپیچی از دستور صدام، یعنی حاضر نشدن برای رفتن به زیارت، نگهبانان بعثی بیش از یک ماه اسرا را مورد ضرب و شتم قرار دادند. آنها همچنین دویست نفر از دوستان ما را عریان نموده و پس از کتک کاری و شکنجه به اردوگاهی دیگر منتقل کردند و ما تا مدتی از آنها بی خبر بودیم.1
در عملیات والفجر هشت، پاهایم ترکشِ خورده بود. ما را همراه یکی دیگر از برادرها که بعدا به شهادت رسید، توی آمبولانس گذاشتند و به پشت جبهه آوردند. نزدیک صبح بود. هنوز نماز صبح را نخوانده بودیم. در بین راه، همین برادری که با من مجروح شده بود و در کنار من بود، به شکمش ترکش خورده بود و دل و روده اش بیرون ریخته بود. او در همان حال نماز را فراموش نکرد. به راننده آمبولانس گفتیم و او آمبولانس را متوقف کرد. چون ما نمی توانستیم حرکتی بکنیم، راننده برایمان تیمم گرفت. بعد، مهر برداشت به نوبت روی پیشانیمان گرفت و ما در همان حال خوابیده و جراحت دیده، نماز صبحمان را خواندیم.1
آن طرف آب، غوغای دیگر بود. عملیات بدر آغاز شده بود. کنار بهداری بودیم. زخمی ها و شهدا را آنجا می آوردند. زخمی ها را کناری نگه داشته بودند تا به نوبت، با قایق ببرند. مجروحانی آنجا بودند که با همان حالت داشتند نماز می خواندند. با آنکه دشمن از آسمان و زمین ما را بمباران می کرد، اما بعضی از رزمندگان با آرامش تمام، ایستاده نماز می خواندند. با قایقی که چند تا از مجروحان را داخل آن گذاشته بودند، خواستیم برویم آن طرف آب. ساعت دو و سه نصف شب بود که حرکت کردیم. کمی که دور شدیم، به یک محوطه بازی رسیدیم. راننده، قایق را نگه داشت. پرسیدم: «چرا نگه داشتید؟» راننده گفت: «درست نمی دانم باید این طرف برویم یا آن طرف، حالا به یک طرف می روم تا قایقی پیدا شود و راه را بپرسیم.» من گفتم این کار درست نیست، باید همین جا بایستیم؛ چون ممکن است طرفی که ما می رویم، جای عراقی ها باشد. آسمان سرخ شده بود از آتش گلوله هایی که روی سرمان رد می شد و به جزیره می خورد. موقع نماز صبح شده بود، برای نماز، آماده شدیم. آنجا مجروح های بدحالی بودند، اما همه سؤالشان این بود که چطور نماز بخوانند. موردی که از همه عجیب تر بود، مجروحی بود که وضعیت ویژه ای داشت. با باندی سرش را بسته بودند؛ تَرْکش خورده بود به صورتش. مرتب دهانش پر از خون می شد. بعد آنها را می ریخت داخل آب، اما دوباره از محل زخم، خون می ریخت. با آنکه درد می کشید، سؤالش این بود که با این شرایط، چطور وضو بگیرد و نماز بخواند.1
نماز شب او هرگز ترک نمی شد. به عبادت عشق می ورزید. مشتاقانه در دعای توسل و کمیل شرکت می کرد. بروجردی در سخت ترین شرایط و در مقابله با دشوارترین کارهای جنگ به حبل المتین نماز و دعا چنگ می زد. روزی فرماندهان درباره عملیاتی که قرار بود در نزدیکی مهاباد انجام شود، به شور نشستند. سرانجام، هیچ کس نتوانست راهی پیدا کند. برنامه ها، مثل کلاف سر در گم شده بود. ناگهان بروجردی رو به قبله نشست و با قلبی شکسته و چهره ای غمگین، اما سرشار از امید گفت: «خدایا! می دانی که ما هیچ کاره ایم و ذهن و فکرمان قاصر است. بی توجه تو هیچ کاری از ما ساخته نیست. خدایا! خودت فرجی حاصل کن و ما را از این سرگشتگی نجات بده». همگی آنها شب خوابیدند و نزدیک صبح با صدای تلاوت قرآن بروجردی بیدار شدند و ایستادند و گره کور آنان پس از نماز صبح، به وسیله بروجردی باز شد. فردای آن روز، بروجردی در قرارگاه حمزه سیدالشهداء علیه السلامدر جلسه مشترک فرماندهان ارتش و سپاه، طرح عملیات را توجیه می کند که با استقبال گرم فرماندهان روبه رو می شود.1
سعدی
مهری ماهوتی