«پیرزن فقیر و بینوایی مسجدی را که حضرت محمد صلی الله علیه و آله در آنجا نماز میخواندند، جارو میکشید. این پیرزن بیشتر در یکی از گوشههای محوطه مسجد میخوابید و خوراک او را کسانی که برای نماز جماعت میآمدند، تهیه میکردند. روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وارد مسجد شدند؛ ولی زن جاروکش را ندیدند. پرسیدند: کجا رفته است؟ جواب دادند: این زن شب گذشته مرده است و او را دفن کردهاند. تصور نمیکردیم که این زن ارزش آن را داشته باشد که خبر مرگش را به شما بدهیم. پیامبر از شنیدن این خبر ناراحت شدند و آنها را توبیخ کردند. سپس از آنها خواستند تا او را به مکان قبر زن ببرند. آنها حضرت را راهنمایی کردند. ایشان همراه جمعیت آمدند و با همه همراهها رو به قبر زن ایستاده، برای آمرزش این پیرزن نماز میت خواندند».1
«پیامبر اسلام برای دعوت مردم به اسلام، افراد یا گروههایی را به سوی قبیلههای مختلف در شبه جزیره عربستان اعزام میکرد تا آنها را به توحید، یکتاپرستی و پرهیز از شرک فراخوانند. برخی قبیلهها مانند عضل و قاره که با ظهور اسلام منافعشان را در خطر میدیدند، با مسلمانها از درِ نفاق و دورویی درآمدند و از رسول اکرم صلی الله علیه و آله ، نمایندهای را برای ارشاد و تبلیغ قبیلههای خود درخواست کردند. پیامبر هم گروهی را به سرپرستی مرند به سوی آنها اعزام کرد. آنها در منطقهای به نام رجیع در خارج مدینه با توطئه و نقشه قبلی، نمایندههای پیامبر را محاصره کردند که بر اثر درگیری، تعدادی از مسلمانها به شهادت رسیدند و دو نفر به نامهای زید و جنیب به اسارت منافقها درآمدند. منافقها برای خوشخدمتی، این دو مسلمان را به کفار قریش تحویل دادند. کفار هم زید را در دم شهید کردند و تصمیم گرفتند جنیب را در تنعیم به دار بیاویزند. جنیب در کنار چوبه دار از سران قریش خواست که اجازه دهند دو رکعت نماز بخواند. کفار با پیشنهاد جنیب موافقت کردند و جنیب با آرامش و توجه به نماز ایستاد. بیتوجهی وی نسبت به مرگ، اطرافیان را به شدت شگفتزده کرد. جنیب پس از نماز رو به کفار کرد و گفت: اگر نبود که گمان کنید من از ترس مرگ، نمازم را طولانی میکنم، به این زودی از عبادت خدای سبحان جدا نمیشدم. جنیب را به دار آویختند؛ درحالیکه لبانش به یاد خدا میجنبید و آخرین کلامش این بود: خدایا تو شاهدی که یک دوست در اطرافم نیست تا سلام من را به حبیبم برساند. خدایا تو سلام مرا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برسان. این را گفت و به شهادت رسید».1
«حذیفه میگوید: شیوه رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان بود که چون مشکلی برای او پیش میآمد، به نماز پناه میبرد و از آن استعانت میجست.1 همچنین از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده است که فرمود: پیامبران خدا چنان بودند که چون دچار نگرانی میشدند، به نماز پناه میبردند».2 ابودرداء گوید: «شیوه رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان بود که چون شبی باد سهمگینی میآمد، به مسجد پناه میبردند تا آرام گیرند و چون در آسمان کسوف و خسوفی اتفاق میافتاد، به نماز پناه میبردند».3 در شیوه اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و بزرگان نیز مینویسند که در سختیها، مشکلها و مصیبتها به نماز پناه میبردند و از آن استمداد میجستند که نمونه آن، روایت ابن عباس است. وی در مسیری میرفت که خبر مرگ فرزندش را به او دادند. در این هنگام، از مرکب پیاده شد و به کناری رفت؛ دو رکعت نماز به جای آورد و بازگشت و آنگاه گفت: ما همان کاری را انجام دادیم که خدا به ما دستور داده است که میفرماید: «وَاسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ».4
زن مومنه و نماز اول وقت
آورده اند که روزی زن صالحهای به مجلس و اعظی رفت و آن واعظ می گفت هر مومن و هر مومنهای که در اول وقت نماز کند و کارهای دنیانرکده بنماز مشغول شود حقتعالی به نور خود دل او را روشن گرداند و مهمات دنیا و آخرت او را بسازد و او را از شرّ نگاه دارد آن زن چون حدیت را بشنید همیشه در اول وقت نماز می گزارد روزی تنور تافته تا نان بپزد بانک اذان شنید و کودکی داشت بگریستن انم و خمیر ترش گردیده بود چنانکه از کنار ظرف بیرون آمده آن زن با خود گفت مرا سه کار ضروری پیش آمده هیچ به از آن نیست که همه را بگذارم و اول نماز را بجای آورم که رضای خدا در آنست پس بنماز ایستاد .
شیطان که آنحال را بدید فریاد برآورد یاران او حاضر شده دور او را گرفته و گفتند ای مهربان ترا چه واقع شده آن ملعون گفت مرا دردسر گرفته از کردار این زن که سجده میکند گفتند ای مهمتر چون بنماز ایستاد کودک او را در میان تنور انداز پس آن ملعون کودک او را در تنور انداخت او در میان تنور آواز کشید و آواز بگوش مادر رسید غم در دلش پیچید خواست که نماز را قطع کند باز در دل گفت روی از خدا گردانیدن از وسوسه شیطان است با خاطر جمع نماز را تمام کرده برخاست و بسر تنور رفت و دید بقدرت حقتعالی کودک در میان آتش بازی می کند پس سجده شکر بجای آورده او را از میان آتش به سلامت بیرون آورد و پستان به دهنش نهاد و بعد به پختن نان مشغول شد(منبع کلیات جامع التمثیل صفحه 222).
اینچنین است با خدا معامله کردن ، اگر یقین انسان به خدا زیاد باشد صددرصد در تمام شئون زندگی مثل این نماز خواندن خواهد بود. و خداوند بندگانش را یاری می کند همانطوری که حضرت ابراهیم (علیه السلام) را در آتش نمرود نگهداشت .
خاطره ای از بهلول
جناب حاج شیخ محمد تقی بهلول برای این جانب رجایی خراسانی نقل کرد که: در اوان طفولیت به اتفاق مادرم به گناباد میرفتیم آن زمان ماشین نبود یا خیلی کم بود سوار بردرشکه بودیم وقت نماز رسید مادرم به درشکه چی گفت وقت نماز است نگهدار درشکه چی اعتنایی نکرد و گفت توی این بیابان کجا وقت نماز است.ولی مادرم اصرار می کرد تا به آب انباری رسیدیم مادرم گفت باید نگهداری والا من پیاده میشوم. درشکه چی گفت : پیاده شو من اینجا توقف نمی کنم سرانجام مارا پیاده کرد و رفت!من و مادرم در بیابان تنها ماندیم مادرم نمازش را بدون دغدغه و اضطراب خواند و مشغول تعقیبات شد من که کودک بودم خیلی نگران و ناراحت بودم و گریه می کردم مادرم مرا تسلی می داد و می گفت نگران نباشد خدا با ماست کم کم داشت دیر میشد می ترسیدیم شب شود و ما در بیابان بمانیم در این هنگام دیدیم درشگهای از دور می آید وقتی به ما رسید ایستاده معلوم شد فرماندار گناباد است .من و مادرم را سوار درشگه کرد و چون نامحرم بود فرماندار پهلوی درشگه چی نشست و ما را با عزت و احترام به گناباد رسانید!
در نتیجه چون مادرم به نماز اهمیت داد خدا هم یاری کرد و ما را به مقصد رسانید. (ماخذ: بهلول واعظ معروفی است که در زمان رضاخان در مسجد گوهرشاد مشهد مردم را علیه بی حجابی شورانید)
گمانم نماز نمی خوانی
پیغمبر خدا(ص) و جمعی از اصحاب نشسته بودند که ناگهان زنی صیحه زنان دیوانه وار وارد شد عرض کرد یا رسول الله سخنی محرمانه دارم اطرافیان بروند با شما کار دارم.
اصحاب رفتند آن زن گریه کرد گفت یا رسول الله ، گناه کردم گناهم خیلی بزرگ است!!
رسول خدا(ص) فرمود : رحمت خدا از آن بزرگتر است
گناه هرچه بزرگ باشد نباید از رحمت خدا ناامید شد. هرچه گناه بزرگ و طولانی باشداگر توبه کند و تلاتم درونی پیدا کند گناهش آمرزیده می شود در اسلام بن بست نیست پیغمبر اکرم(ص) فرمودند گناهت چیست؟ عرض کرد یا رسول الله زنا کردم آبستن شدم بچه به دنیا آمد او را در خمره سرکه خفه کردم بعد هم سرکه های نجس را به مردم فروختم . گناه خیلی بزرگ است پیغمبر خیلی متأثر شد خیلی ناراحت شد حکمش را فرمود.
امامقصود اینجاستحضرت فرمود: ایخانم میخواهی به توبگویم چرادراین چاه افتاده ای ؟ یعنی بعضی اوقات چرا آدم توی چاه می افتد که دیگر نمی شود از این چاه بیرون بیاید. و اگر دنیا دست به دست هم بدهند و بخواهند او را نجات دهند نمی شود.
فرمود می خواهی به تو بگویم چرا درون این چاه افتادی؟
خیال می کنم نماز نمی خوانی چون نماز نمیخوانی رابطهات باخدا قطع استدستعنایت خدا روی سرت نیست از این جهت در این چاه پر فلاکت افتادی اِنَّی ظَنَنْتُ اَنَّکِ تَرکَتِ صَلواةَ اَلعَصْر.
این روایت به ما چه می گوید:
این روایت هم جنیه منفی دارد هم جنبه مثبت ، اما جنبه منفی آن به ما می گوید که اگر یک زن یا مردی به نماز اهمیت ندهد در چاه می افتد بدبخت می شود سک وقت کاری می کند که آبروی پنجاه ساله اش را آبروی خانواده اش را بکلی از بین می برد این جنبه منفی اش آدم بی نماز آدمی که به نماز اهمیت ندهد به گفته این عبارت کارش مشکل است آخرتش بماند کارش مشکل است مشکل.
جنبه مثبت هم دارد این روایت به ما می گویداگر کسی به نماز اهمیت بدهد نماز نیروی خارجی برای عقل و روحش و برای آن بُعد معنویش می فرستد و بُعد معنویش غلبه پیدا می کند می تواند آن بُعد مادیش را زمین بزند و قرآن هم همین را می گوید:
وَ اسْتَعینوُا بِاالصَّرِ وَ الصَّلواةِ
کمک بجوئید در چه چیزی برای چه؟ بعنی درون تو جنگ است نظامی می خواهد از برون باید نظامی و اسلحه اش بفرستی اسلحه برونیش اهمیت دادن به واجبات است مخصوصاً نماز.
در سوره ماعون دقّت کنید می فرماید:
فَوَیْلَ لِلمُصلَّینَ اَلَّذینَ هُم عَنْ صَلواتِهِم ساهُونَ
وای بر کسی که در نمازش سهل انگاری کند نه اینکه نماز نخواند نماز می خواند اما سهل انگار است یعنی نماز اول وقت نمی خواند.
از امام صادق علیه السلام پرسیدند که سهل انگاری در نماز یعنی چه؟ فرمودندک معنایش این است که کار دنیا را بر آخرتش مقدّم بدارد اول نهار یا شام می خورد بعد نماز می خواند نماز برایش سنگینی است قرآن می فرماید: وَاِنَّها لَکَبیرةٌ اِلاّ عَلَی الخاشِعین. ( بقره 45)
بعضی اوقات ما حاضریم یک ساعت ، دو ساعت سرپا بایستیم با هم حرف بزنیم هیچ چیزمان نشود، خیلی هم با نشاط هستیم.
امّا همین ما که دو ساعت سرپا ایستاده ایم و با هم حرف زده ایم ولی موقع نماز کوبیده و خسته ایم، حال نماز نداریم، نمازی که اگر خیلی عالی بخوانیم بیشتر از یک ربع طول نمی کشد و می خواهیم در پنج دقیقه تمام کنیم.
لذا از اول شب تا ساعت دوازده می نشینید هیچ چیزش نیست اما وقتی به نماز می رسد می خواهد در پنج دقیقه تمامش کند چرا؟
قرآن می فرماید وای بر چنین نمازگزاران نمازگزاری که نماز برایش اهمیت و ارزشی ندارد هر چیزی را ارزش قائل است ولی نماز را سرسری می گیرد و بی اعتنایی می کند.( کتاب جهاد با نفس جلد1 ص73 با مختصر تغییر).
اول نماز بعد کارهای دیگر
خواجه منصور وزیر سلطان طغری مردی بود دانا و لایق و با شخصیت و خداپرست و درستکار ، او در انجام وظایف دینی مراقب کامل داشت معمولاً همه روزه پس از انجام نماز صبح مدتی روی می نشست و دعاها و ذکرهایی می خواند پس از آنکه آفتاب طلوع می کرد جامه وزارت می پوشید و به دربار می رفت.
روزی سلطان طغری وزیر را قبل از طلوع آفتاب احضار کرد مأمورین به منزل وی رفتند و او را در حال خواندن دعا دیدند امر پادشاه را ابلاغ کردند ولی وزیر به گفته آنان توجهی نکرد و همچنان به خواندن دعاها ادامه داد.
مأمورین بی اعتنایی او را بهانه کرده و به عرض رسانیدند که وزیر نسیت به اوامر پادشاه احترام نکرده و با این سخن سلطان طغری را یه سختی خشمگین کردند، وزیر پس از فراغت سوار شد و به دربار آمد ، به محض ورود، شاه با تندی به وی گفت: چرا دیر آمدی ؟
وزیر در کمال قوت نفس و آرامش خاطر عرض کرد:
ای پادشاه من ینده خداوندم و چاکر سلطان طغری ، تا از یندگی خدا فارغ نشوم نمی توانم به وظائف چاکری پادشاه قیام نمایم!
گفتار محکم پر از حقیقت وزیر، شاه را سخت تحت تاثیر قرار داد و دیده اش را اشک آلود کرد و به وزیر آفرین گفت و سفارش کرد همواره به این روش ادامه بده و بندگی خدا را بر چاکری ما مقدّم بدار تا از برکت آن امور کشور همواره بر نظم صحیح استوار بماند(منبع: داستانهای نماز ص 48)
سلمان و نماز اول وقت
نقل شده که روزی سلمان بخانة حضرت زهرا (ع) آمد دید که آنحضرت نشسته نزد آسیابی و جو از برای فرزندان خود آسیاب می کند و دست مبارکش مجروح گردیده و پینه کرده و خون بر چوب آسیا روان شده و حضرت امام حسین(ع) در گوشه خانه از گرسنگی گریه و اضطراب می کند.
سلمان عرض کرد: ای دختر رسول خدا (ص) چرا دستهای شما از آسیاب مجروح شده و پینه کرده است؟ این فضّه کنیز شما حاضر است چرا این خدمت را به او واگذار نمی کنی و خود را به زحمت می اندازی ؟ فرمود: حضرت رسول خدا(ص) مرا وصیت کرده است که خدمت خانه بک روز با فضّه باشد و یک روز با من! دیروز نوبت فضّه بود . سلمان عرض کرد: من بنده آزاد کرده شمایم بفرمائید که حضرت حسین(ع) را خاموش کنم یا آسیاب را بگردانم؟
حضرت فرمود که من حسین را بهتر می توانم تسکین بدهم تو آسیاب را بگردان ، چون سلمان مقداری جو آرد کرد و دستاس نمود (در این هنگام وقت نماز رسید و صدای اذان بلند شد)
همینکه سلمان صدای اذان را شنید آماده نماز شد و برای نماز به مسجدرفت پس از ادای نماز آنچه دیده بود برای حضرت امیرالمؤمنین (ع) نقل کرد آنحضرت از شنیدن این قضّیه گریان شد و بخانه برگشت ولی چیزی نگذشت که امیرالمؤمنین (ع) با تبّسم به مسجد آمد رسول خدا(ص) از سبب خنده و تبّسم آنحضرت پرسیدند؟ امیرالمؤمنین (ع) گفت:
چون به خانه برگشتم فاطمه (ع) را دیدم که برپشت خوابیده بود و فرزندم حسین(ع) در روی سینه اش بخواب رفته و آسیاب بدون آنکه دستی پیدا باشد برخود می گردید!
رسول خدا (ص) تبّسم کرده فرمود: یا علی مگر نمی دانی که خدا را فرشتگانی است که در روی زمین می گردند و به محمّد و آل محمّد(ص) تا روز قیامت خدمت می کنند.(منبع : ترجمه بیت الاحزان ص38).
غزوه ذات الرّقاع
بیش از پنج سال بود که رسول خدا(ص) از مکه معظمه به مدینه هجرت کرده بودند جنگهای مهم بدر و احد و احزاب را باهمه سختی ها و مشکلاتش پشت سر گذاشته بودند در این هنگام خبر آوردند که قبیله های غطفان و بنی محارب و انمار و ثعلبه تدارک جنگ می بینند و خود را آماده می کننده تا به مدینه حمله کنند!
پیامبر بزرگ اسلام با لشگری مرکب از هفتصد مرد جنگی بسوی آنان روانه و در ذات الرّقاع فرود آمدند طرفین صف آرائی کرده و آماده جنگ شدند.
دلهره و نگرانی بر دشمن غلبه کرده و بیم و هراس دلهای آنها را پر کرده بود بعضی از مشرکین که شتابزده از مسیر لشگر اسلام فرار کرده بودند زنانشان به اسارت مسلمانها درآمده بود.
لحظات بسیار حساسی بود در این هنگام مسلمانها متوجه شدند که وقت نماز ظهر است و باید این فریضه الهی را انجام دهند لشگر دشمن مقابل آنها در طرف قبله قرار دارد.
پیامبر اسلام جلو ایستاد مسلمانان پشت رسول خدا(ص) به تماز ایستادند و نماز ظهر را به جماعت خواندند و کفار از دور آنها را می دیدند و رکوع و سجودشان را مشاهده می کردند.
بعد از نماز کفار متوجه شدند که این عبادت ، آنها بوده ، گفتند ای کاش در حال نمازشان حمله می کردیم و آنها را از بین می بردیم! یکی از آنها گفت نگران نباشید اینها غیر از این نماز یک نماز دیگر که وقتی مشغول آن شدند ما حمله می کنیم در این هنگام جبرئیل امین نازل شد و این آیه مبارکه را آورد :
وَاِذا کُنْتَ فیهِم فَاَقَمت لَهُمُ الصَّواة فَلتَقُم طائِفةٌ مِنْهُم مَعَکَ وَلْیَأخُذُوا اسلِحَتَهُم فَاِذا سَجَدُوا فَلیَکونُو مِن وَرائِکُم الخ سوره نساء آیه 102
که خلاصه معنی آیه مبارکه اینستکه وقت نماز، مسلمانها باید دو فرقه شوند وقتی پیامبر اکرم به نماز ایستاد یک عده از مسلمانها با اسلحه شان بیایند اقتدا کنند و رکعت اول را با پیامبر (ص) بخوانند و در رکعت دوّم قصد فرادی کنند و نماز را سلام دهند.
وبروند در مقابل کفار قرار بگیرند و آن عده دیگر مسلمانها که نماز نخوانده اند بیایند و در رکعت دوّم با پیامبر اکرم(ص) اقتدا کنند و وقتی که رسول خدا خواست سلام دهد اینها بلند شوند و رکعت دوّم نماز را خودشان بخوانند که اینگونه نماز را نماز خوف می نامند و این یک معجزه ای بود از رسول اکرم (ص) که آن حضرت نماز ظهر را با همه اصحاب با جماعت خواند و کفار چون مشاهده کردند تصمیم گرقتند که در نماز عصر حمله کنند این آیه نازل شد و حضرت نماز عصر را به این کیفیت انجام دادند و تمام نقشه های کفّار نقش بر آب شد.
آنها نماز را در اول وقت با جماعت در مقابل دشمن بجا آوردند و بعد از به جنگ پرداختند و دشمن را تارو مار کردند و غنائم بسیاری هم نصیب آنها گردید(منبع تفسیرمنهجالصادقین ج 3 ص100)
ظهر عاشورا
حرارت خورشید همه جا را پر کرده ، لهیب سوزانی از زمین کربلا بلند می شود ، در صف در مقابل یکدیگر صف آرائی کرده اند حق و باطل ، کفر و ایمان ، ظالم و مظلوم.
از یک طرف صدای عربدة دیو صفتان گمراه و ددمنشان بگوش می رسد کح حُبّ جاه و مقام و عشق مال و منال چشم و گوش جان آنها را کوروکر نموده و در مقابل امام زمانشان قرار گرفته اند.
از طرف دیگر صدای مردانی بگوش میرسد که عشق به شهادت و دوستی خدا و دین خدا و علاقه بمولایشان حسین(ع) آنچنان شور و هیجانی در انها بوجود آورده که حاضرند هزار بار کشته شوند و زنده شوند و به امام زمانشان صدمه ای وارد نشود.
در این گیر و دار که خاندان نبوت در محاصره هزاران گرگ خونخوار قرار گرفته صدای العطش اطفال معصوم و فرزندان پیامبر بلند است، و هر لحظه جنازه شهیدی را می آوردند در این هنگام ، ابوثمامه صیداوی که نامش عمروبن عبدالله است چون دید وقت زوال ظهر است به مولایش حسین (ع) عرض کرد :
جانم به قربانت اینها آماده جنگند و من تا کشته نشوم نمی گذارم شما کشته شوید و دوست دارم که این نماز ظهر را پشت سر شما بخوانم آنگاه خدای خویش را ملاقات کنم!
حضرت رو به آسمان کرده برایش دعا کرد و فرمود:
جَعَلَکَ اللهُ مِنَالمُصَلّین. نَعم هذا اَوّلُ وَقْتِها
خداوند ترا از نمازگزاران قرار دهد آری اکنون اول وقت نماز است سپس فرمود از اینها بخواهید تا دست از جنگ بردارند تا مانماز بگذاریم.
حصین ابن نمیر فریاد زد که نماز شما مقبول درگاه خدا نیست!!
حبیب ابن مظاهر فرمود: ای غدّار نماز پسر رسول خدا(ص) قبول نمی شود نماز تو قبول می شود؟!
آنگاه بر او حمله کرد و با ضربتی او را از مرکب به زمین انداخت ولی اطرافیانش به یاریش شتافتند و او را از چنگ حبیب نجاتش دادند امام حسین(ع) با عده ای از اصحاب آماده نماز شدند، زهیربن قین و سعیدبن عبدلله جلوی امام حسین (ع) ایستادند و خود را هدف تیرو نیزه دشمنان قرار دادند.
تا نماز خود به پا داردامام پیشمردانش بصف اندر شدند
در مسیر بارش طوفات تیر پیش پایش لاله گون پرپر شدند
روایت شده که سعیدبن عبدلله حنفی در پیش روی آحضرت ایستاد و خود را هدف تیر نموده بود و هرکجا آن حضرت به راستو چپ حرکت می کرد در پیش روی آن حضرت بود تا روی زمین افتاد و در این حال می گفت:
خدایا لعن کن این جماعت را لعن عاد و ثمود
ای پروردگار من سلام مرا به پیغمبر خود برسان و ابلاغ کن او ار آنچه به من رسید.
از جراحت زخم زیرا قصد من نصرت و یاری فرزندان پیغمبر توست این بگفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد ( مآخذ: بحارجلد45 ص21)
«کاروان اسیرها که به کوفه رسیدند، ابن زیاد به دلیل کینهای که از مسلم بن عقیل داشت، دستور داد فرزندهای او را زندانی کنند و در زندان بر آنان سخت بگیرند. بچهها روزها روزه میگرفتند و شبهنگام با قرصی نان افطار میکردند. یک سال گذشت. روزی برادر کوچکتر به برادر بزرگتر خود گفت: مدت اسارت ما خیلی طول کشیده و چیزی به پایان عمر ما باقی نمانده است؛ بهتر است امروز خودمان را به زندانبان معرفی کنیم. شاید گشایشی حاصل شود. آن شب وقتی پیرمرد زندانبان قرص نانی آورد، بچهها به اوگفتند: میخواهیم چیزی به تو بگوییم. پیرمرد روی خوش نشان داد و آماده شنیدن شد و سپس آنها گفتند: ما از خاندان پیامبر و از فرزندان مسلم بن عقیل هستیم. پیرمرد خود را روی دست و پای بچهها انداخت و عذرخواهی کرد و گفت: به هر قیمتی که باشد، شما را آزاد میکنم. پیرمرد زندانبان شبهنگام آنها را آزاد کرد و گفت: برای آنکه به دست مأمورهای ابنزیاد نیفتید، روزها را بخوابید و شبها حرکت کنید. یتیمهای مسلم مقداری راه پیمودند تا اینکه به در خانهای رسیدند. در زدند. پیرزنی در را باز کرد. بچهها پرسیدند: آیا میشود تنها امشب را به ما پناه دهی؟ پیرزن وقتی فهمید بچهها از کدام خانوادهاند، خطر را به جان خرید و بچهها را به خانه خود برد. برایشان شامی تهیه کرد. وقتی آنها را به سفره شام دعوت کرد، بچهها گفتند: اینک وقت نماز است. اول نماز میخوانیم. آنگاه غذا میخوریم. با راهنمایی آن بانوی باایمان برای استراحت به اتاقی رفتند، اما نیمهشب، مرد خانه که از مأمورهای حکومت بود، وارد شد. صدایی شنید و دانست بچههای مسلم که ابن زیاد برای پیدا کردن آنها جایزه تعیین کرده است، در خانه او هستند. دست بچهها را بست؛ صبح فردا تصمیم به قتل آنها گرفت. هر چه بچهها گفتند که به خدا ما گناهی نداریم، مرد سنگدل اهمیتی نداد و گفت: آخرین درخواست شما چیست؟ فرزندهای مسلم گفتند: تنها اجازه بده رکعتی نماز بگزاریم و پایان عمر را با یاد و ذکر خدا ختم کنیم. این فرصت به آنها داده شد و به نماز و مناجات پرداختند؛ لحظههایی بعد خونینبال به سوی ابدیّت پرواز کردند».1
«قافلهای از حاجیها در صحرا به خیمه زنی رسیدند. خواستند استراحت کنند، اجازه گرفتند و در خیمهاش وارد شدند. زن گفت: ای زائران خانه خدا! خوش آمدید. شترهای من به چرا رفتهاند؛ هنگامیکه برگشتند، از شما پذیرایی میکنم. زن بیرون شد. از دور، چوپان مویهکنان میآمد. به زن گفت: شترها نزدیک چاه آب که رسیدند، رم کردند و پسرت را به چاه افکندند. بدیهی است در چاههایی که عمق زیاد و آب فراوان دارند، افتادن برابر مردن است و امید نجاتی نیست. زن جلو رفت تا چوپان را آرام کند؛ گفت: ما میهمان داریم. صدا نده؛ مبادا میهمانها ناراحت شوند. میهماننوازی لازمه مسلمانی است. سریع دستور داد گوسفندی کشتند و برای پذیرایی آماده کردند. هنگامیکه زن وارد خیمه شد، حاجیها به او گفتند: ما خیلی متأسفیم که چنین جریانی رخ داده است و در چنین موقعی مزاحم شدیم. زن گفت: آقایان حجاج من نمیخواستم شما بفهمید و متأثر شوید، ولی حالا که دانستید، پس اجازه بدهید که من دو رکعت نماز بخوانم. آنها پرسیدند: چرا؟ زن پاسخ داد: چون خدا در قرآن فرموده است: «وَاسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ؛ به نماز طلب یاری کنید.» من هم برای بردباری در این مصیبت نماز میخوانم. بعد گفت: کدامیک از شما میتواند قرآن بخواند؟ یکی از حاجیها شروع به خواندن آیههای استرجاع کرد: «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ.» زن گفت: خدایا! اگر بنا بود کسی در این دنیا بماند، باید حبیبت محمد صلی الله علیه و آله میماند. پروردگارا! در قرآن مجیدت امر به صبر فرمودی و وعده اجر دادی. من در مصیبت جوانم صبر میکنم، تو هم در عوض، پاداشت را شامل حال من گردان و این جوانم را بیامرز».1
مورخان عرب نوشتهاند که وقتی «فاطمه بنت اسد» مادر علی (ع) دچار درد زایمان شد به کنار خانه کعبه رفت و اینگونه مناجات کرد: «پروردگارا! من به تو و به همه پیمبران و کتابهایی که از سوی تو آمده است ایمان دارم، و گفتار جدم ابراهیم خلیل که این خانه را بنا کرد را تصدیق میکنم. پروردگارا! به حق همان کسی که این خانه را بنا نمود، و به حق این نوزادی که در شکم من است، ولادت او را بر من آسان گردان». به دنبال این دعا بود که ناگهان خانه کعبه شکافته شد و فاطمه به داخل خانه رفت و از دیدگاه حاضران و زوار پنهان گردید و دیوار خانه نیز مانند اول به هم پیوست.
مردم که هراسان شده بودند خواستند قفل در را باز کنند ولی در باز نشد، و دانستند که سریدر این کار هست و این ماجرا از جانب خدای تعالی است. محلی که برای مادر امیرالمؤمنین (ع) شکافته شد اکنون"مستجار"نامیده میشود و چسبیده به"رکن یمانی"است.
از آن زمان بیش از 1440 سال میگذرد. با اینکه در این مدت مدید، خانه کعبه بارها و بارها تعمیر و حتی از نو بازسازی شده است اما هر بار پس از تعمیر، نوسازی و حتی تعویض سنگها، دوباره محل شکافته شدن ظاهر میگردد.
«نواب صفوی که در 27 دی ماه 1334 به شهادت رسید، برای اعدام انقلابی مزدورهای استعمارگر، سازمانی به نام سازمان فداییان اسلام تشکیل داد. اعضای مرکزی این سازمان عبارت بودند از: سید حسین امامی، خلیل طهماسبی، سید عبدالحسین واحدی، محمد مهدی عبد خدایی و مظفر ذوالقدر.1 یکی از مزدورهای استعمارگر، انگلیس، عبدالحسین هژیر بود که در سال 1327 چند ماه نخست وزیر محمدرضا پهلوی شد. نخستوزیری او به علت مخالفت مردم دوامی نیاورد و پس از آن به دستور شاه، وزیر دربار گشت. در همین سمت بود که به دست سید حسین امامی، اعدام انقلابی شد. وقتی امامی دستگیر و زندانی شد، ارتشبد حسین فردوست از سوی شاه مأمور شد تا با وی مذاکره کند و از او بپرسد که چه کسی به او چنین دستوری داده است. فردوست در خاطراتش مینویسد: «هنگامی که سید حسین امامی، عضو فداییان اسلام، عبدالحسین هژیر، وزیر دربار محمدرضا شاه را ترور کرد، من برای گفتوگو با وی، در زندان دژبان به ملاقاتش رفتم. هنگامیکه وارد سلول شدم، دیدم نشسته، تسبیح میانداخت و دعا میخواند. او تا مرا دید، به نماز ایستاد؛ نمیدانم چه نمازی بود که خیلی طولانی شد. حدود سه ربع ساعت در گوشه اتاق روی صندلی نشستم و او به هیچوجه متوجه من نبود و مرتب راز و نیاز میکرد. همین که نمازش تمام میشد، نماز دیگری را شروع میکرد، دیدم که با این وضع نمیشود. زمانی که نمازش تمام شد، اشاره کردم و گفتم: این کارها را کنار بگذار، من عجله دارم. پذیرفت و روی تخت چوبی نشست و به دیوار تکیه زد؛ پایش را بالا گذارد و به تسبیح انداختن پرداخت. او پرسید: چه میخواهی؟ گفتم: مرا میشناسی؟ گفت: میشناسم. تو فردوست، دوست شاه هستی. پرسیدم: چه کسی به شما دستور داد هژیر را ترور کنی؟ اگر حقیقت را بگویی، بخشیده شده، آزاد میشوی و اگر این قول را قبول نداری، من، خود، ضامن شما میشوم و میآیم اینجا کنار شما مینشینم تا شما را آزاد کنند. جواب داد: البته محمدرضا میتواند این کار را بکند، ولی من به طور صریح میگویم که وظیفه شرعی خود را انجام دادهام و خوشحالم که این وظیفه را انجام دادم و مجازاتم هر چه باشد ـ که اعدام است ـ قبول دارم... . پس از گفتوگوی دیگر گفتم که حالا شب و دیروقت است و ممکن است شما خسته باشید؛ اگر اجازه بدهید فردا دوباره به دیدار شما میآیم. او پاسخ داد: آمدن شما اشکال ندارد، ولی بیخود، وقت خودتان را تلف میکنید و دوباره برخاست و به نماز ایستاد. روز بعد هم که برای تحقیق بیشتر نزد او رفتم، مشغول دعا و نماز بود. دوباره مطلب را تکرار کردم. او پاسخ داد: اگر صد بار هم بیایی، پاسخ من همان است؛ وظیفه دینی من حکم میکرد که هژیر را به قتل برسانم و هیچ درخواستی هم ندارم. پس از این جریان بود که او در ساعت 2 بعد از نیمه شب در میدان سپه تهران به دار زده شد (به شهادت رسید)».2
«از شخص باتقوا و صالحی سؤال شد که علت توبه کردن خود را بیان کن. چه چیز تو را باعث شد که توبه کردی؟ در جواب گفت: من شخص دهقانی هستم. یکی از شبها چندین مهم برایم پیش آمد که همه را بایستی انجام میدادم. یکی از آنها این بود که میبایست، زراعت خود را آبیاری میکردم؛ دوم اینکه گندم به آسیاب برده آرد کنم. در این بین، الاغم فرارکرد و گم شد. با خودم گفتم: اگر بخواهم به سراغ الاغم بروم، ممکن است گندمها را دزد ببرد و زن و فرزندانم گرسنه بمانند و اگر بخواهم زراعتم را آبیاری کنم، ممکن است الاغم از بین برود. از روی اتفاق آن شب، شب جمعه بود. با خودم گفتم: تمام این کارها را رها میکنم و امشب را مشغول نماز و عبادت میشوم. بعد از فارغ شدن از نماز به سوی مزرعه خود رفتم و دیدم همه زراعت من آبیاری شده است. از همسایهها پرسیدم: چه کسی زراعت من را آب داده است؟ در جواب گفتند: یکی از همسایههای تو میخواست آب را برای زراعت خود ببرد، بر اثر خستگی بسیار خوابش برده و آب داخل مزرعه تو شده و زراعت تو آب خورده است. آن مرد میگوید: از مزرعه عازم خانه شدم. الاغ را در طویله دیدم و پرسیدم: چه کسی آن را آورده است؟ گفتند: گرگی در بیابان آن را تعقیب کرده و به خانه برگشته است. در این هنگام متوجه شدم که کیسههای آرد کنار دیوار گذاشته شده است. گفتم: چه کسی آردها را آورده است؟ گفتند: آسیابان قصد کرده بود گندمهای دیگری را آرد کند؛ اما از روی اشتباه، گندمهای تو را آرد کرده است. بعد از آرد شدن متوجه میشود که مال توست. خود آسیابان آردها را به خانه آورده است. این شخص میگوید: پیش خود گفتم: چه درست گفتهاند کسی که با خدا معامله کند و برای رضایت او کاری را انجام دهد، خدا هم با او خواهد بود. کسی که برای خدا کاری کند، خداوند تمام کارهای دنیا و آخرت او را اصلاح و مشکلهای او را حل خواهد کرد».1 البته انسان باید توجه داشته باشد که اگر یک قدم برای رضای خدا بردارد و در همه کارهایش، خالص باشد و غیر از رضایت خدا قصد دیگری نداشته باشد، خداوند متعال ده قدم، بلکه صد قدم و هزارها قدم به سوی او برمیدارد و در کارهای مشکل و جاهای خطرناک به فریاد او خواهد رسید و از جاهایی که به هیچوجه به فکر انسان نمیرسد (من لا یحتسب)، به او کمک میکند که در بعضی از موارد، انسان در تعجب و حیرت میماند. گفتم: خوب پس نگه دارید تا من تیمم کنم. این را گوش کردند و ماشین را نگه داشتند، اما اجازه پیادهشدن به من ندادند. من همینطور که در ماشین نشسته بودم، از داخل ماشین خم شدم و دست خودم را به زمین زدم و تیمم کردم. نمازی که خواندم، پشت به قبله بود؛ چرا که از قم به تهران میرفتیم و قبله در جنوب بود. نماز با تیمم و پشت به قبله و ماشین در حال حرکت بود؛ اینطور نماز صبح خود را خواندم. شاید همین دو رکعت نماز من مورد رضای خدا واقع شود».2
«هرگز نماز شب شهید بروجردی ترک نمیشد و به عبادت عشق میورزید. مشتاقانه در دعای توسل و کمیل شرکت میکرد. بروجردی در سختترین شرایط و در مقابله با دشوارترین کارهای جنگ به حبلالمتین نماز و دعا چنگ میزد. یک بار در عملیاتی که در نزدیکی مهاباد قرار بود انجام شود، فرماندهها به شور و غور نشستند. سرانجام هیچکس فکرش به جایی نرسید. برنامهها مثل کلاف سردرگم شده بود. ناگهان بروجردی رو به قبله نشست و با قلبی شکسته و چهرهای غمگین اما سرشار از امید گفت: خدایا میدانیم که ما هیچ کارهایم و ذهن و فکرمان قاصر است؛ بیتوجه تو هیچ کاری از ما ساخته نیست. خدایا خودت گشایشی حاصل کن و ما را از این سرگشتگی نجات بده. همگی آنها شب خوابیدند؛ نزدیک صبح با صدای تلاوت قرآن شهید بروجردی بیدار شدند و به نماز ایستادند. گره کور پس از نماز صبح توسط بروجردی باز شد. فردای آن روز بروجردی در قرارگاه حمزه سیدالشهدا در جلسه مشترک فرماندههای ارتش و سپاه، طرح عملیات را توجیه میکند که با استقبال گرم فرماندهها روبهرو میشود».1